شهيد مدافع حرم اكبر شهرياري

تاريخ تولد: ١ فروردين ١٣٦٣

محل تولد: تهران

تاريخ شهادت: ١ بهمن ١٣٩٢

محل شهادت: حومه دمشق

سن: ٢٩ سال

از هفت سالگي نماز ميخواند. حافظ كل قرآن كريم بود. از همان دوران نوجواني با توجه به علاقه اي كه به بسيج داشت فعاليت خود را در پايگاه مقاومت شروع كرد. تمام دعاهايش ختم به آرزوي شهادت مي شد. با اينكه در كنكور در رشته پزشكي رتبه آورد اما تحصيل در دانشگاه افسري امام حسين (ع) را برگزيد. ورزشكار بود و در چتربازي، فوتبال، تكواندو و كوهنوردي مهارت هاي خوبي داشت. همچنين مداح اهل بيت بود. روي لقمه حلال و حتي قدم نگذاشتن در هر مكاني حساس بود. روي تربيت فرزندش بسيار دقت مي كرد، به طوري كه زماني كه به دنيا آمد، به راحتي هر جايي نميرفت و هر لقمهاي را در دهان او نميگذاشت. پدرش يكي از بازاري ها و تاجران بزرگ كشور بود و اكبر از لحاظ مالي هيچ مشكلي نداشت، اگر مي خواست در تهران پيش پدرش بماند مي توانست غرق در امكانات و رفاه باشد. اما دفاع از حرم عمه سادات را انتخاب كرد. اولين اعزامش به سوريه با دو اتفاق تلخ همراه بود. يكي شهادت امير كاظم زاده از خدمههاي تانك بود كه تكههاي پيكرش بين مواضع خودي و دشمن مانده بود، كه اكبر پيكر شهدا را برگرداند. و اتفاق ديگر شهادت همرزم عراقياش بود كه در عمليات درست كنارش بر اثر اصابت گلوله تانك به ديوار كنارشان خاك روي سرشان مي ريزد و ناگهان تا اكبر فكر ميكند اگر شهيد شوم بچه ام چه ميشود تيري به سر رفيق عراقيش اصابت و او شهيد مي شود و اكبر در حسرت مي ماند. چرا كه شهادت برخلاف مرگ يك رابطه دو طرفه است. تا خالص و ناب و بي دلبستگي نجويي نمي يابي. و اگر نيابي مرگ تو را بدون آنكه طلب كني شكار خواهد كرد. شهيد اكبر شهرياري همكارودوست و همرزم شهيد محمود رضا بيضايي بود. روز بعد از شهادتش اكبر دربيمارستان بالاي سر يكي ازدوستانشكه مجروح شده بود رسيد و از زبان او قضيه شهادت محمود را شنيد و به گريه افتاد. دوست مجروحش گفت: «محمودرضا خوابي ديده بود اما چون تعبير آن را نميدانست، به تو نگفت اما من ميگويم. در اين خواب، محمود ديده بود كه در يك باغ سبز با تو راه ميرود و ميخنديد. پيكر محمود در محل شهادت مانده بودواكبر اصرارداشت كه براي بازگرداندن آن برود. به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهيد من لباسهاي رزم بيضايي را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهيد را بپوشي تو هم شهيد مي شوي؟!!! گفت: هر چه خدا بخواهد همان ميشود. صبح بعد از صبحانه به خط زد و از مقر دور نشده بود كه يك خمپاره ٦٠ او را مورد اصابت قرار داد و پهلويش را شكافت.وقتي بالاي سرشرسيدند هنوز زنده بود و گويا محمود رضا به پيشوازش آمد تا با هم پربگيرند. تمام پنج شنبه ها پاتوقشبهشت زهراكنار شهداي گمنام بود و اينگونه بود كه خريدارش شدند و پيكرش نيز در ميان دو شهيد گمنام آرميد. سنگ سبز رنگ بالاي سر مزار شهيد اهدايي آستان مقدس حضرت امام حسين (ع) است. يكي از دوستانش مي گويد: يك بار بعد از شهادتش خواب ديدم در هيات هستيم و صحبت مي كنيم. از اكبر پرسيدم:«چيآن طرف به دردمي خوره؟»گفت: «قرآن خيلي اين طرف به درد مي خوره» اكبر خودش قاري قرآن بود و هر چه به شهادتش نزديك تر مي شد انسش با قرآن بيشتر مي شد. شب هاي آخر هر وقت بيكار بوديم، اكبر به سراغ قرآن جيبي اش مي رفت. پرسيدم: «آن لحظه آخر كه شهيد شدي چي شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شيطان مي خواست من را نسبت به بهشت نااميد كند. توصيه نامه شهيد شهرياري: به خواهران عزيزم توصيه مي كنم حجاب خود را رعايت كنند و چادر را كه حجاب برتر است انتخاب كنند تا خون شهدا پايمال نشود. به ديدار خانواده شهدا برويد و گره از مشكلات شان باز كنيد. در زندگي فرد با گذشت و صبوري باشيد. با پدر و مادرتان به مهرباني سخن بگوييد تا خداوند از شما راضي باشد. در نماز جمعه كه مظهر شكوه اسلام است و آگاهي سياسي تان را زياد مي كند شركت كنيد. بخشي از وصيتنامه شهيد به شرح زير است: الهي و ربي من لي غيرك خدايا، خودت ميداني كه غير از تو كسي را ندارم و كسي به جز تو نيست كه از درون و برون من آگاه باشد؛ لذا فقط از تو ميخواهم كه مرا هدايت كني و همچنين ياريم كني و در نهايت به سعادت واقعي كه همان شهادت است، برساني. يكشنبه ٢٣ فروردين ٨٣

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *