رو خاک خرابه
نشستم که شاید
تو از در بیای و
ببینی کلافه ام

مثه اون قدیما
بگی ای عزیزم
بشین تا دوباره
موهاتو ببافم

موهامو ببافی
بگی پاشو عمرم
برو چادرت رو
دوباره سرت کن

منم چادرم رو
می‌پوشم و میگم
حالا دیگه فکری
برا دخترت کن

ولی دیگه محاله
اینا خواب و خیاله
رقیه دیگه بس کن
تا کِی ناله

نداره چشمات سویی
نه بابا نه عمویی
نه چادر مونده واست
نه گیسویی

امون از این یتیمی ۳ آه ای بابا

رو خاک خرابه
با دست شکسته
کنار یه بابا
یه دختر کشیدم

برای تو بابا
یه انگشتری و
برا دخترت هم
یه معجر کشیدم

یه معجر کشیدم
دقیقا شبیه
همون معجری که
بهم هدیه دادی

همون معجری که
همیشه میگفتی
الهی عزیزم
بپوشی تو شادی

سهمم از این شبها
یا کابوسه یا رویا
دیگه صبرم سر اومد
باشه بابا

نکردی یادی از من
منو نمیشناسی اصلا
منم بابا رقیه
چشمت روشن

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *