بحث ما در این جلسه این است که:۱٫عقاید نه تغییر کرده و نه کامل شده؛ اصلاً عقاید کامل شدنی نیست. همانطور که بیان شد عقاید دارای درجه بندی است و با توجه به سطوح مختلف انسانها، دین برای آنها عقاید را ارائه می دهد. عقیده ای که من درباره امام زمانم دارم با عقیده ای که مثلاً آیت الله بهجت دارد متفاوت است؛ من به یک چیزی معتقد می شوم و ایشان بواسطه عملی داشتند و بواسطه آن عمل درجه بالاتری دارند
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَلا وَلَدا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فى الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً اَلْحَمْدُ لِلّهِ بِجَمیعِ مَحامِدِهِ کُلِّهَا عَلى جَمیعِ نِعَمِهِ کُلِّها اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا مُضآدَّ لَهُ فى مُلْکِهِ وَلا مُنازِعَ لَهُ فى اَمْرِهِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا شَریکَ لَهُ فى خَلْقِهِ وَلا شَبیهَ لَهُ فى عَظَمَتِهِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْفاشى فِى الْخَلْقِ اَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ الظّاهِرِ بِالْکَرَمِ مَجْدُهُ الْباسِطِ بِالْجُودِ یَدَهُ الَّذى لا تَنْقُصُ خَزآئِنُهُ وَلا تَزیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطآءِ اِلاّ جُوداً وَ کَرَماً اِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الْوَهّابُ
ستایش خاص خدایى است که نگیردهمسرى و نه فرزندى و نیست برایش شریکى در فرمانروایى و کسی بر او ولایت ندارد که سبب ذلت خدا شود ،به واسطه ذلت کسی ولی او نیست و به کمال بزرگى او را یاد کن ستایش خداى را به همه ستودگیهایش یکسر بر همه نعمتهایش یکسر ستایش براى خدایى است که ضد و دشمنى در پادشاهى او و ستیزه جویى در فرمانش نیست ستایش خدایى را است که شریکى در خلقتش ندارد و شبیهى در عظمت او نیست ستایش خاص خدایى است که هویدا است در میان خلق کارش و ستایشش و آشکار است به بزرگوارى شوکتش و گشاده است دستش آنکه نقصان نپذیرد خزینه هایش و نیفزایدش بسیارى عطا؛ همانا که او هم با عزت است و هم بخشنده
آنچه بیان شد قسمتی از دعای افتتاح است که در شبهای ماه رمضان قرائت می شود، ماه مبارک نزدیک است و باید انشاالله آماده بشیم
اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى السَّیِّدِ الصَّادِقِ الصِّدِّیقِ الْعَالِمِ الْوَثِیقِ الْحَلِیمِ الشَّفِیقِ الْهَادِی إِلَى الطَّرِیقِ السَّاقِی شِیعَتَهُ مِنَ الرَّحِیقِ وَ مُبَلِّغِ أَعْدَائِهِ إِلَى الْحَرِیقِ صَاحِبِ الشَّرَفِ الرَّفِیعِ وَ الْحَسَبِ الْمَنِیعِ وَ الْفَضْلِ الْجَمِیعِ الشَّفِیعِ ابْنِ الشَّفِیعِ الْمَدْفُونِ بِأَرْضِ الْبَقِیعِ الْمُهَذَّبِ الْمُؤَیَّدِ الْمُمَجَّدِ الْإِمَامِ بِالْحَقِّ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِ،
حلول ماه مبارک شعبان المعظم را تبریک عرض می کنم ؛انشاالله ثواب محفل امشب تقدیم می شود به آقا امام صادق (ع) و در طول هفته هم جزء هشت را تلاوت می کنیم.
چند نکته کوتاه پیرامون ماه شعبان عرض کنم: درباره ماه شعبان فرمودنده اند ماه رسول خداست و راوی نقل میکند که پیغمبر(ص) ماه شعبان که فرا می رسید، به منادی می فرمودند، ندا بدهد در مدینه که پیغمبر(ص) فرموده است: این ماه، ماه من است؛ یاری کنید مرا بر ماه من. گفتن یا رسول الله! چطور یاری کنیم؟ فرمودند به روزه گرفتن در ماه شعبان. سؤال کردند آقا برترین اعمال در این ماه چیست؟ حضرت فرمودند: صدقه و استغفار (هر دو باهم). و فرمودند که وقتی که شما صدقه و استغفار را برای خدا انجام میدهید، مانند این است که شما بچه شترتون را تربیت می کنید، بزرگ می کنید، این صدقه در نزد خدا با استغفاری که همراه اوست آنقدر بزرگ می شود که روز قیامت اندازه کوه احد میشود و خدا آن را به صاحبش برمی گرداند. خدا انشاالله به ما توفیق روزه گرفتن و صدقه دادن و استغفارو مناجات در این ماه بالاخص قرائت مناجات شعبانیه را بدهد؛ حیف است شیعه اهل بیت باشیم و با این مناجات ها انس نداشته باشیم.
سوالی در جلسه گذشته مطرح کردیم که این هفته پاسخ بدهیم و سئوال این بود که : آیا عقاید در طول زمان تغییر میکند؟ ما یک بحثی داشتیم با عنوان اختلاف عقاید که عقاید در بین علما دارای اختلاف نظرهایی است. غیر از اختلاف نظری هم که علما با یکدیگر دارند، عقاید حقه ای که در نزد ائمه اطهار(ع)است و درباره آن هیچ اختلافی نیست،نیز دارای درجه بندی است.
حال این سئوال مطرح شد که آیا در طول زمان عقاید تغییر می کند؟ گاهی اوقات این طور مطرح می شود که اعتقادات ما در زمان حیات ائمه(ع) اینگونه نبوده است، با رجوع به کتب روایی مشاهده می کنیم بعضی از روایات به گونه ای است که نشان دهنده این است که اعتقادات ما در زمان ائمه(ع) به این شدت و حدت که ما مطرح می کنیم نبوده است مثلاً در رابطه با علم غیب از یکی از معصومین(ع) سؤال شده و ایشان طوری جواب داده است که به تعریف اهل سنت درباره علم امام بیشتر نزدیک است، شیعه می گوید: امام علم غیب دارد، علم لدنی دارد ولی برخی اوقات از اهل بیت(ع) که در این باره سئوال پرسیده می شد ایشان در پاسخ می فرمودند: ما همچین علمی را نداریم.
در این زمینه کتابی با عنوان «مکتب در فرایند تکامل»نوشته شدکه در فضای علمی کشور باعث ایجاد جنجال شد؛ البته سالها قبل نوشته شده بود که اخیراً دوباره منتشر شد، این کتاب در آمریکا نوشته شده بود،درحقیقت روشنفکران ما از این کتاب سوء استفاده کردند (با اینکه شاید نویسنده کتاب انشاالله نیتش خیر بوده،ما نیت خوانی که نمیتوانیم بکنیم ولی کتاب جنجالی ای بود) حرفی که در این کتاب زده شده بود به دو گونه بود خیلی ظریف یک جنبه خیلی مثبت و یک جنبه خیلی منفی دارد. در این کتاب آمده است؛ مکتب ما دارای یک فرایند رو به تکامل است، آنچه در نگاه اول از این کتاب برداشت می شود بسیار خوب است . یعنی مکتب تشیع یک سری معارفی در حال حاضر دارد که کم کم به آن اضافه شده تا به اینجا رسیده که الان عقاید ما به یک پختگی رسیده است. این طرف مثبت قضیه است؛ طرف دیگر قضیه چیست؟جنبه منفی کتاب این است که خواننده کتاب پس از مطالعه کتاب با توجه به مطالب و روایاتی که در این کتاب آمده است به این نتیجه می رسد که عقایدی که من الان به آن اعتقاد دارم، اصحاب اهل بیت(ع) به آن معتقد نبوده اند؛ ائمه اطهار(ع) هم در بیشتر اوقات این اعتقادات رو نداشتند، بطور مثال من دارم عصمت رو به گونه ای تعریف می کنم که اصلاً امیرالمؤمنین (ع)چنین تعریفی از عصمت ارائه نکرده پس ما شدیم کاسه داغ تر از آش.
پاسخ های زیادی به این کتاب داده شده است با یک جستجو در اینترنت؛ بالاخص در سایت”نور مگز” که وابسته به مؤسسه نوراست و مقالات علمی زیادی در این سایت موجود است؛ می توانید به این پاسخ ها دست پیدا کنید.
بحث ما در این جلسه این است که:۱٫عقاید نه تغییر کرده و نه کامل شده؛ اصلاً عقاید کامل شدنی نیست. همانطور که بیان شد عقاید دارای درجه بندی است و با توجه به سطوح مختلف انسانها، دین برای آنها عقاید را ارائه می دهد. عقیده ای که من درباره امام زمانم دارم با عقیده ای که مثلاً آیت الله بهجت دارد متفاوت است؛ من به یک چیزی معتقد می شوم و ایشان بواسطه عملی داشتند و بواسطه آن عمل درجه بالاتری دارند، اورا به چیزهای دیگری معتقد میکنند. معتقدات من و او شاید فرق کند، نه فرق ماهوی بلکه فرق رُتبی . ماهیتش یک چیز است، رتبه اش تفاوت می کند؛ مانند این است که من در اینجا با توجه به مخاطبم یک طور روضه می خونم، مسجد می روم یک طور دیگر روضه می خوانم، ؛ یک کار را انجام می دهیم اما رتبه قضیه فرق میکند. در نیز عقاید این را عرض کردیم قبلاً.
در طول تاریخ عقاید تکامل پیدا نکرده، بلکه عقاید کم کم ارائه شده است. ارائه ی عقاید شیعه در قرن اول مثلاً با قرن دوم تفاوت داشته؛ در جلسه گذشته هم بیان شد: پیغمبر اکرم(ص)در ابتدای اسلام، می فرماید: فقط بگویید” قولوا لااله الاالله تفلحوا” بعد رفته رفته مباحث دیگر توحیدی را بیان می کنند. حتی در بیان احکام شرعی هم همینگونه است؛ در بیان حکم شراب در ابتدا خدا نمی فرماید: شراب حرام است،بلکه در چند مرحله آن را تحریم می کند، اولین آیه ای که در این خصوص نازل می کند « یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ / از تو در بارهى شراب و قمار مىپرسند، بگو: در آنها گناهى بزرگ و سودهایى براى مردم است، ولى زیان آنها از سودشان بزرگتر است. و از تو مىپرسند چه چیز انفاق کنند؟ بگو: آنچه افزون بر نیاز است. خدا بدینسان آیات خود را براى شما روشن مىسازد تا بیندیشید (سوره بقره، آیه ۲۱۹)» خداوند می فرماید:شراب یک منافعی هم دارد اما مضراتش بیشتر از منافعش است. گناهش بیشتر از نفعش است، در واقع در ابتدا درباره منافع و مضرات آن سخن می گوید؛ و سپس کم کم آن را تحریم می کند و می فرماید: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَ أَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ……/ ای کسانی که ایمان آورده اید ، در حالی که مستید به نماز نزدیک نشوید تا آن گاه که ( مستی زایل شود و ) بدانید چه می گویید…. (سوره نساء، آیه ۴۳)» دیگر وقتی مستید نماز نخونید یا موقع نماز مستی نکنید؛ و در انتها می فرماید: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ / اى مردم مؤمن، شراب و قمار و بتها و تیرها جز پلیدى عمل شیطان نیستند، بنا بر این از آنها اجتناب کنید، شاید رستگار شوید. (سوره مائده ، آیه ۹۰) »این عمل رجس است، از اعمال شیطان است ، حرام میشه.
در عقاید نیز همینگونه است، امامان اول ما مانند حضرت امیر(ع)، امام حسن(ع) نمی توانستند سخنانی را که مثلاً امام دهم بیان کرده اند بگویند. لذا جامعه کبیره در زمان امام دهم از حضرات معصومین صادر میشود. البته استثنا هم بوده و شاگردان خصوصی بودند یا بهتر بگوییم رتبشون فرق می کرده به طور مثال حدیث نورانیت را امیرالمؤنین(ع) فقط به سلمان و ابوذر می فرمایند. اما در سطح عموم مردم اینگونه سخن نمی گفتند،و این موضوع در خطابه های نهج البلاغه مشاهده می شود، امیرالمؤمنین(ع) در خطابه های عمومی خود مقام امامت را خیلی بیشتر به عنوان رهبر سیاسی و خلیفه پیغمبر و جانشین پیغمبر معرفی می کردند؛و خیلی در مقامات عرفانی اصلاً ورود پیدا نکردند. ولی هرچه جلوتر می رویم مشاهده می شود کم کم عقاید رنگ و بوی عرفانی تر پیدا می کند، مثلاً جملاتی مانند «بیمنه رزق الوری» و روایاتی از این دست سالها بعد از لسان ائمه(ع) شنیده می شود.
پس دو نکته در این بحث وجود دارد: ۱٫ یک دسته از اصحاب اصطلاحاً به آنها اصحاب سر اهل بیت(ع) گفته می شود که از زمان خود پیغمبر(ص) بودند؛ و اصحاب سر حسابشون جداست از عموم مردم، ائمه اطهار(ع) هر جا به اصحاب سر رسیدن سخنان خود را تمام و کمال بیان کرده اند.
زمانی خطابه ها عمومی است، صحبتهای عمومی، عموم مردم می اومدند اعتقادات رو می خواستن، حضرات معصومین ذره ذره عقاید شیعه رو به ایشان ارائه کنند. البته روایات هم در بیشتر موارد بستگی به مخاطب داشته است، مثلاً درباره روایات علم غیب امام، حضرت صادق(ع) در روایتی فرموده من علم غیب نمی دانم، منظور ایشان چیست؟ در حالیکه یک مرتاض هندی می تواند بگوید در پشت دیوار چیست، پس چگونه ممکن است امام(ع) نتواند از غیب خبر دهد؟
حالا یک محقق همه آن روایاتی را که علم غیب را ثابت کرده، رد می کند و کنار می گذارد و روایاتی را انتخاب می کند که در شرایط خاص از ائمه(ع) بیان شده است. و کتاب مینویسد که اهل بیت(ع) علم غیب نداشتند،و این را با روایاتی از خود اهل بیت(ع) ثابت می کند. بحث دیگری که در کتاب «مکتب در فرایند تکامل» مطرح شده بود مسئله عصمت بود، در این کتاب آمده بود که نظریه ی عصمت را ائمه(ع) بیان نکرده اند وهشام ابن حکم گفته است. نویسنده سندی هم برای این مطلب ذکر نکرده؛ و فقط بسنده کرده است به یک سند از یک نشریه خارجی و نویسنده مستشرقی که شیعه نیست «مادلونگ»، که او هم مطلبی را از کتاب «الفرق بین الفرق» اهل سنت نوشته بغدادی بیان کرده است. در آن کتاب هم بغدادی به شیعیان اتهام زده است که نظریه عصمت برای شیعیان نیست. شیعیان دو دسته اند: یک دسته می گویند امام گناه می کند، پیغمبر گناه می کند، دسته دیگر که قائل به عصمتند و اینها براساس سخنان هشام ابن حکم برای ائمه(ع) عصمت قائل می شوند.
ائمه نخستین ما عصمت از خطا را مطرح نکردند، فرموده اند فقط عصمت از گناه؛ ائمه بعد از ایشان با گذشت زمان عصمت از خطا را هم اضافه کردند. در جامعه ای که امیرالمؤمنین(ع) را متهم به تارک الصلاه می کنند، می توان به این مردم گفت حضرت علی(ع) خطا هم نمیکند!؟ یعنی ائمه ما عقاید رو باظرف زمان و مکان وشرایط تاریخی و اینها بیان می کردند. زمان امیرالمؤمنین(ع) خوارج بودند که به حضرت می گفتند مرتکب گناه کبیره شده ای و گناه کبیره باعث خلود در جهنم می شود در یک چنین جوی نمی شود اعتقادات را به طور کامل بیان کرد بلکه باید با توجه به موقعیت جامعه آن را بازگو کرد بله یاران وفاداری هم بودند که حضرات معصومین(ع) معارف بالایی را به ایشان آموزش داده اند و روایات آن هم در تاریخ موجود است، اما برای عموم نمی شد بیان کنند. لذاعصمت ذره ذره گفته شده، علم غیب کم کم گفته شده، ما اگر برسیم انشاالله در مباحثمون سعی میکنیم اشاره ای به این موضوعات داشته باشیم، یعنی این ارائه گوناگون اهل بیت را می گوییم که اگر به روایتی برخوردید و معنای عجیبی از عصمت در آن بیان شده بود بدانید یا مخاطب در سطحی نبوده که معنای دقیق برایش گفته شود، یا اینکه شرایط زمانی و سیر مبحث اصلاً ایجاب نمیکرد.
در بیان معارف یک بحث دقیق داریم و یک بحث ادق داریم؛ یعنی زمانی موضوعی مطرح می شود برای یک دسته از مردم و زمانی فردی از اینها سطحش بالاتر است و برای او چیزهای گفته می شود که از آنچه قبلاً گفته شده دقیق تر است به این می گوییم ادق؛ در معارف فوق العاده این مباحث را داریم لذا اعتقاد ما این است که عقاید تغییر نکرده تکامل هم پیدا نکرده، اینها همه کامل هست اما ارائش به نسبت زمان و به نسبت مخاطب و بوده است. معضلی الان ما داریم در علم حدیث و گرایشهای آن؛ گاهی اوقات اهل بیت(ع) حدیثی را برای اشخاص خاصی می گفتند و از ایشان می خواستند آن را برای کسی نگوید مگر اهلش، ما از این دست روایات فراوان داریم که با عبارت « فاکتمها الا الاهله/ این رو کتمان کن مگر به اهلش».این روایات از این اشخاص برای اهلش بازگو شده است تا بالاخره روایت به دست ما رسیده ولی سلسله سندش اصلاً با سلسله سند روایات دیگر قابل مقایسه نیست؛ لذا میبینیم خیلی از روایات مثلاً در “کافی” نیست،یعنی از جهت سلسله سندی نتوانستیم آنها را بیان کنیم،چرا؟ چون این آدمها آدمهای صاحب سری بودند و راوی حدیث نبوده اند
اکثراً مشخص هستند که چه کسانی حدیث نقل میکنند، اما گاهی شخصی به واسطه معرفتی که داشته است پیغام امام معصوم به او رسیده، او هم به شخص دیگری گفته ولی وقتی در علم رجال بحث میکنند علما می گویند ما این را نمیشناسیم، خلاصه توثیقش نمیکنند. لذا خیلی از روایاتی که معارف دست بالای اهل بیت را گفته اند از جهت سندی مشکل دارد؛ لذا ما از جهت سندی نمی توانیم مثلاً از خطبه البیان امیرالمؤمنین(ع) دفاع کنیم.امیرالمؤمنین در این خطبه می فرماید: «منم که زنده میکنم و میمیرانم» لذا علما در برخورد با این دسته از احادیث چند گروه شدند، یک عده می گویند این حرفها غلو است،و حدیث را رها کرده اند. یک دسته دیگر گفتند اینها روایات از لحاظ سند مشکل دارد. یک طیفی هم گفتند از جهت سند درست است، ولی این “انا احیی و امیت” را از طرق دیگر می توان اثبات کرد یا نه؟ که عرفای ما بیشتر از این دسته اند و اثبات میکنند، مثلاً در همین خطبه نورانیت هست که امیرالمؤمنین به سلمان و ابوذر فرمودند: «لا تجعلونا أربابا وقولوا فی فضلنا ما شئتم فإنکم لن تبلغوا من فضلنا کنه / ما را ارباب برای خدا قرار ندید و هرچی میخواهید درباره فضیلت ما بگید، هرچی هم بگید باز به کنه ما نمیرسید» علمای عرفانی ما اعتقاد دارند که این مقامات را می توان از طرق دیگر اثبات کرد.
سؤال: با توجه به این روایات مهم که سلسله سند ضعیف دارند، فقها به این روایات اعتماد دارند؟
جواب: نه این دیگر مباحث فقهی نیست مباحث اعتقادیست، درمباحث اعتقادی هم مثل احکام سلسله سند خیلی مطرح نیست، مثلاً یک راه سلسله سند است و راه دیگرش می تواند مباحث عقلی باشد. یک موضوعی با عقل اثبات می شود؛ مثلاً فلاسفه از طریق مباحث عقلی اثبات میکنند و می گویند ما در فلسفه عقلاً اثبات کردیم که انسان کامل میتواند به این مقامات برسد؛ چه سلسله سند درست باشد چه غلط باشد ما عقلاً اثبات کردیم. عده دیگری می گویند ما با بررسی سیره اهل بیت به این رسیدیم، طیف دیگری می گویند ما با قرآن به این رسیدیم. در واقع در این مباحث یکی از راهها سلسله سند است، ولی محدثین دقیق ما قبول نمی کنند؛ می گویند حدیثی که سلسله اش مشکل دارد ما قبول نمیکنیم. بالاخره باید یک قوانینی بذاریم، علم رجال هم قرار است همین کار را بکند، واقعاً هم نمیتوانیم بگوییم چون این روایات در فضائل اهل بیت(ع) است و ما خوشمان می آید سلسله سند را در نظر نمی گیریم، بالاخره باید مطمئن شویم که این حدیث از دو لب امام معصوم صادر شده یا نشده؟ اگر شک کردید باید حداقل با احتیاط جلو بروید یعنی بگویید احتمال دارد صادر شده باشد، احتمال دارد هم صادر نشده باشد. چون ممکن است یک راوی هم یک زمانی برای منافعش دروغی هم بگوید.
در مواجه با این دسته از احادیث هم مانند اختلاف عقاید خیلی ورود پیدا نمیکنیم و می گوییم شاید این باشد مگر از جای دیگری اثبات شود. مثلاً می گوییم قرآن می فرماید: حضرت عیسی خلق می کند. قرآن هم قطعی السند و قطعی الدلاله است، تکلیف ما مشخص است.این آیه دلالت کافی دارد برای اینکه میتواند یک انسان خلق کند پس اگر این جمله صادر شده باشد که امیرالمؤمنین فرموده باشد ” انا اخلق السموات والارض” اشکالی ندارد چون در قرآن هم یک نمونه داریم.
انشاءالله از این جلسه وارد بحث عقاید امامیه می شویم و موارد آن را بیان خواهیم کرد، در کتب عقاید اولین مبحثی که مطرح می شود توحید است ولی ما از نبوت شروع می کنیم.
شروع مبحث ما در عقاید امامیه از نبوت است، نبوت رو به عامه و خاصه تقسیم میکنند. اولین بحث هم در نبوت، ضرورت نبوت است اینکه اصلاً چرا باید نبوتی وجود داشته باشه؟
ما برهانی داریم به نام ضرورت نبوت عامه و بحث مربوط به آن کاملاًً عقلی است؛در ابتدا مقدمه ای مختصر بیان می شود. ما در بحث اعتقادات، علی الخصوص در توحید و نبوت در ابتدا با عقل شروع میکنیم چرا؟ اگر شما بگویید دین گفته که دینی هست، پیغمبر گفته که پیغمبران حقند، این می شود از نقل به نقل استدلال کردن؛ از خود نبوت به ضرورت نبوت استدلال کردن. شما باید از عقل شروع کنید بگویید که این عقل من می گوید خدایی باید باشد، عقل من می گوید باید پیغمبری باشد و از پیغمبر به این دلایل باید اطاعت بشود، حالا شما ورود به این پیدا می کنید که یک پیغمبری هست من می خواهم از او اطاعت کنم، دیگر همه این مبحث بر یک پایه عقلی استوار می شود واین خیلی مهم است، لذا بعضی که از مباحث عقلی استقبال نمی کنند، در استدلالشون کم می آورند. می گوییم چرا پیغمبر باید بیاید می گوید چون قرآن فرموده و به قرآن استدلال می کند. می گوییم خب این برای ما که قرآن را قبول داریم خوب است اما از این طریق نمی توانیم برای کسی که اصلاً دین ندارد نبوت را اثبات کنیم؛ باید بتوانیم از عقل کمک بگیریم، وجه مشترک همه انسانها عقل است.
بحث ما این جلسه اثبات نبوت از طریق عقل است. این استدلال دارای دو پایه است، به اصطلاح علما صغری وکبری و یک نتیجه. صغرای قضیه چیست؟ این که کمال انسان و به تکامل رسیدن انسان در گرو عمل اختیاری اوست؛ عقل همه ی انسانها این مورد را تأیید می کند. برای آدمی که مجبور باشد فضیلتی نیست، فضائلی که از روی جبر کسب گردد برای انسان فضیلت نیست؛ این را عقل همه می گوید و در مورد آن بحثی نیست، تکامل و کمال یافتن زمانی محقق می شود که شما اختیار دارید، می توانید بین کار خوب و بد انتخاب کنید، برای انجام هر دو نیز قدرت دارید، عقل هر انسانی گواهی می دهد با وجود گرایش های مثبت ومنفی وقدرت بر انجام آنها، اگر عمل مثبت را انتخاب کرد روبه کمال است و اگر غیر از این باشد دیگر هیچ. از طرف دیگه علما فرمودند که مبادی کار اختیاری، اعمال اختیاری ما سه تا پایه یا ستون و وجه دارد:۱٫ اینکه من در وجودم تمایلات گوناگونی را وجدان میکنم، من میفهمم یک وقت تمایل به کار خوب دارم یک وقت تمایل به یک کار بد دارم؛ من تو وجودم میفهمم که هم میل به کمال و سعادت دارم هم میل به اعمال حیوانی دارم؛ هم شهوت دارم هم غضب دارم هم فطرت الهی دارم؛ گرایش های مختلف را در وجود خودم احساس میکنم. ۲٫دومین پایه اینکه قدرت دارم اینها را انجام بدم؛ هم میتونم کار خوب انجام بدهم هم کار بد. ۳٫نکته سوم برای عمل اختیاری شناخت و آگاهی لازم است، حالا که می خواهم یک کاری را انجام بدم، کدام را انجام بدهم؟ ۱:دو تا تمایل مقابل من هست.۲: قدرت بر انجام این دو تا را هم دارم. ۳: شناخت وآگاهی. پس بحث از اینجا شروع می شود که من یک انسان مختار هستم ودر وجود خودم حس کمال طلبی رو میفهمم؛ دوست دارم برای همیشه باشم، دوست دارم بهترین بشم، دوست دارم از من تعریف بشود، اینها چیزهایی است که فطری و غریضی است و در وجود همه ما هست، درست؟ از اون طرف تمایلاتی هم دارم که من رو به سمت حیوانیت و پستی و کثیفی سوق می دهد. قدرت بر انجام دوتاشون را هم دارم، اما الان نمیدانم در این تمایلات گوناگون باید چه کنم. یک انسانی را در نظر بگیرید که تازه می خواهد دین برایش بیاید. نمیداند چه کند؟ خب من آیا آنچه که خودم میفهمم به اصطلاح دقیقتر مجاری ادراکی من بشر برای پیدا کردن راه صحیح کافی است؟ مجاری ادراکی بشر برای درک راه صحیح کمال کافیست یا راه رو به سوی کمال را نشان میدهد یا نه؟ این می شود پایه دوم بحث که اثبات میکنیم نه. پایه اول بحث این است که انسان اگر می خواهد به کمال برسد از روی اختیار انتخاب بکند و به مسیر کمال برود . پایه دوم بحث این است که چه چیز را انتخاب بکند؟ از کجا راه رو بفهمد؟ آیا مجاری ادراکی بشر کافیست؟ اثبات میکنیم، خیر. اثبات میشود بعد از این صغری و کبری که خدای حکیم باید یک راهی را نشان بدهد.
در قسمت اول زیاد خدشه ای نیست اما قسمت دوم بحث: آیا راههای شناخت ما انسانها کافیست یا نه؟ راههای شناخت چند تاست؟ شما مراجعه بکنید به کتب معرفت شناختی در فِرَق گوناگون اسلامی همه تقریباً همین مباحث را می گویند . در فرق اسلامی در این زمینه خیلی اختلاف نیست . اولین راه شناخت چیست؟ حس؛ بچه از کجا میشناسد؟ از حسش ؛ دست میزند، گریه میکند، میبیند، همین حواسی که ما داریم، آیا حس میتواند راه کمال را به ما نشان دهد، راه سعادت را نشان دهد؟ با توجه به اینکه ما سعادت دنیوی و اخروی داریم، در مباحث توحیدی سعادت اخروی و دنیوی بحث می شود از جمله اینکه خدا عوالمی را آفریده اینها در توحید بحث می شود.
آیل راه کمال، کمال دنیوی و معنوی هم امور مربوط به جسم من هم امور مربوط به روح من، امور مربوط به روان من، امور دنیای من، امور آخرت من، عاقبت من، می توان با حس به آن رسید؟ این یک چیز بدیهی است که نه قطعاً با حواس نمی شود به این کمال رسید. چرا؟ چون شناخت خوب و بدها از طریق حس ممکن نیست؛ حس فقط این عمل خوب رو لمس می کند،حس می کند آن عمل را، مصداق را حس میکند، اما خود مفهوم اعتباری خوب و بد ، حسن و قبح را حس نمی تواند تشخیص بدهد؛ اینکه ظلم کار بدیست، حس نمی تواند تشخیص بدهد که اگر ما الان می گوییم ظلم بده چی چیز این را به ما می گوید؟ حس ما که نمی گوید؟ حس فقط می فهمد که این جنازست این رو کشتند. لمس میکند اما حالا این کسی که این رو کشته، این قاتل ظلم کرده یا کار خوبی کرده؟ خب همه کشتنها که بد نیست. بعضی کشتن ها هم خوبه.این را دیگر حس نمی تواند بفهمد. حس از یک چیزی کراهت پیدا می کند،این کار حس است؛ اما قرآن می فرماید:« عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ / بسا چیزى را ناخوش داشته باشید که آن به سود شماست و بسا چیزى را دوست داشته باشید که به زیان شماست، (سوره بقره ، آیه۲۱۶)» شاید آن کسی که کشته کار خوبی انجام داده باشد.
دومین نکته اینکه راه رسیدن به خدا و کمال مطلق را که در توحید اثبات می شود که کمال مطلق است و ما ممکنیم، او واجب است، ما نیازمند او هستیم، اینها همه در مباحث عقلی توحید بحث می شود؛ چگونه می توانیم به آن کمال مطلق برسیم؟ اصلاً خدا از دایره حس خارج است، ماوراءالطبیعه از دایره حس خارج است، پس حس خیلی ناقص و محدود است.پس از طریق حس نمی توان به کمال رسید.
از راه عقل چطور؟ فطرت خودش یک حقیقتی است که خمیرمایه ی اصلی آن عقل است که البته در این باره هم بحث است که آیا فطرت و عقل یک چیز است؟ دوتا چیز متفاوت از هم است؟ عقل کل است فطرت جزئی از آن است، فطرت اصل است عقل جزئی از اوست؟ (البته ما وارد این مباحث نمی شویم).
عقل بشر ؛ آیا عقل ما برای رسیدن ما به کمال کافی است؟ ۱٫ عقل مدرک کلیات است نه جزئیات؛در حیطه جزئیات ورود ندارد؛ عقل فقط قواعد کلی می دهد، این را همه فلاسفه می گویند فلاسفه غرب و شرق و اسلامی و غیر اسلامی همه این موضوع را تأیید می کنند. عقل فقط میگوید که مثلاً شُکر منعم واجب است. این یک قانون عقلی است، عقل سلیم هرکسی می گوید که هر کسی خوبی کرد از او تشکر کنید؛ از این تعبیر به یک حس فطری هم می شود، عقل می گوید: شکر مُنعم واجب است، چگونه؟ عقل دیگر در جزئیات ورود ندارد. اصلاً شما نمی توانید با عقل استنباط کنید که چگونه باید از منعم تشکر کرد؛ نه اصلاً عقل نمی تواند بگوید. عقل می آید کلیات حُسن و قبح را می گوید .ما قبول داریم حسن و قبح به اعتقاد شیعه عقلی است، یکی از تفاوت های کلامی ما و اهل سنت در همین است آنها حسن و قبح رو شرعی می دانند، می گویند هر چی خدا گفت. مثلاً اگه خدا یزید را ببرد بهشت کار خوبی است . ما می گوییم حسن و قبح عقلی است. عقل می گوید ظلم بد است؛ وقتی عقل می گوید ظلم بد است این حرفی که شما می گویید یعنی خدا ظالم است. اصلاً صفت عدل که ما در توحید آوردیم در صفاتمون به خاطر این حرف اهل سنت است. معتزله با ما همفکرند؛ اشعریون می گویند هرکاری خدا کرد خوب است. ما می گوییم نه، خدا کار خوب می کند. یک کار خوب داریم به نام حُسن؛ یک حُسن داریم در عالم؛ خدا همیشه کار حسن انجام میدهد و در نتیجه هر کاری خدا انجام میدهد حسن است اما نه به این معنا که حُسن اصلاً شرعیست یعنی هر کاری خداکرد خوب است؛ در اینجا دو بحث مطرح است؛ هر کاری خدا کرد خوب است یعنی اگه خدا امام حسین(ع) را ببرد جهنم خوب است؟ ایشان می گویند خوب است، بله. خدا پیغمبر را اگر بسوزاند اون کار خوب است. این می شود ظلم، ایشان دارند نسبت ظلم به خدا می دهند. ظلم یک حقیقت بیرونی است، عقل ما انسانها می گوید این کار ظلم است؛ خدا هم ظالم نیست پس خدا هیچوقت این کاررا نمی کند. ما می گوییم طبق اعتقادات شیعه حسن و قبح عقلی است، اما همین حسن و قبح هم در دایره کلیات است؛ ظلم بد است، مصادیق ظلم چیست؟ عقل در اینجا بی پاسخ می ماند. اینجاست که دین باید بگوید، شریعت باید بگوید، پیغمبر باید بگوید پس عقل مدرک چیست؟ کلیات، در جزئیات ورود ندارد، به غیر از این ما درجه بندی عقل داریم مسلماً عقل من با عقل علامه طباطبایی یکسان نیست؛ درجات عقل داریم، عقل سالم و خراب داریم. قرآن می فرماید:«إِلا مَنْ أَتی اللَّهَ بِقَلْبٍ سلِیمٍ / مگر آنکه با قلب پاک سوء خدا آمده باشد(سوره شعرا، آیه ۸۹)» پس معلوم است قلب مریض هم هست.
پس عقل برای رسیدن به کمال کافی نیست ، خرد جمعی هم به همین دلیل رد می شود، در جایی که راهی نداریم خرد جمعی؛ مثلاً در اقتصاد چی کار کنیم؟ حضرت آقا هم فرمودند جمع متخصصین بنشینند. ولی آیا دقیق میزنند به هدف؟ نه، چند سال بعد ۵۰ تا متخصص دیگر می آیند می گویند کل این اقتصادی که این ۵۰ تا متخصص قبلی گفتند اشتباه بوده. غیر از این نیست؟
پس نتیجه میگیرم ما می خواهیم به کمال برسیم، ومیخواهیم انتخاب بکنیم، مجاری ادراک بشر هم برای پیدا کردن راه کمال کفاف نمیدهد هم ناقص است و هم محدود است؛ پس یک راه می ماند و ان اینکه خداوند که حکیم است، (اکثراً لفظ علما این بوده)، حکمت میکند برای بشر راهی بگذارد و این می شود راه رُسل. این می شود ضرورت وجود انبیا. این می شود راهی به نام وحی که ما می گوییم مطمئن ترین راه است برای رسیدن به کمال. از آنجا که در نظام خلقت خداوندی، انسان موجودی کمال جو و سعادت طلب آفریده شده است؛ تمام آنچه که اسباب این سعادت است بایستی در اختیار او باشد، در غیر این صورت مستلزم لغویت در نظام تکوین خداوندی است. خدا شما رو کمال جو بیافریند، سعادت طلب بیافریند راه را به او نشان ندهد. به تعبیر آقای مصباح مثل اینکه یک مهمانی خوبی برای شما تدارک ببینند به نام کمال، به نام سعادت بعد آدرس ندهند، مسلماً این کار لغو است. خدا حکیم است، حکمت خدا ایجاب میکند که آدرس بدهد به شما برای رسیدن به کمال و قدرتش هم دارد که در توحید اثبات شده. خدا قادره براین کار و علمش هم دارد که خدا عالم است. این سه تا صفت در این استدلال مهم است. خدای قادر، خدای عالم و خدای حکیم.حکمت خدای قادر و عالم ایجاب میکند که راه جلوی شما بذارد.
جلسه بعد ضرورت نبوت در قرآن و حدیث را بیان می کنیم. ما استدلالمون با عقل تموم شد ولی ببینیم قرآن هم چه می گوید؟ حدیث هم چه می گوید؟ بعد می رویم سراغ تعاریف نبی و رسول. تعریف وحی، اقسام وحی، چگونگی وحی. صفات لازم یک پیغمبر، عصمت و علم الهی و نسب الهی و معجزه و …