در این قسمت از بحث این مسئله مطرح می شود که در عرصه سیاست و اجتماع ، عقاید در کدام موارد اثر می گذارد. نمونه ای از این موارد را بیان می کنیم؛ یک تفکر در کشور که هنوز اثراتش باقی است معتقد بودند که ولایت فقیه یک مسئله مدنی است یک مسئله اجتماعی است مثل اهل سنت که اصلا خلافت و امامت را یک مسئله سیاسی ـ اجتماعی می دانند. غالب علمای اهل سنت بحث رهبری را ذیل مباحث کلامی و اعتقادی نمی آورند. ذیل مباحث اجتماعی می آورند. در حالیکه ما می گوئیم بحث امامت و خلافت اساسا یک بحث اعتقادی است. تفکری در حال حاضر در جمهوری اسلامی هست و پیش می رود که ولایت فقیه یک بحث اجتماعی است، در بحث مدنیت جامعه[ قرار دارد]، بحث قانونی است و لذا ولایت فقیه می آید زیر مجموعه قانون اساسی که خیلی هم طرفدار دارد. ولی ما معتقدیم ولایت فقیه ادامه ولایت رسول الله(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام و فوق قانون اساسی است. ولایت دارد بر قانون اساسی. پس دعوای ما سیاسی نیست، اعتقادی است و ریشه در حوزه علمیه قم دارد. یعنی آن تفکر در قم طرفدار دارد و این تفکر هم همینطور. البته تفکر غالب با همین تفکر ماست ولی می خواهیم بگوئیم پشت سر آن یک تفکر دینی است و طرفدار هم دارد . در همین مسائل سیاسی هم اگر خیلی از جریان ها را بررسی کنیم در نهایت می رسیم به مسائل اعتقادی.
مثال دیگر در اهمیت تأثیر عقاید در اجتماع و سیاست [ مسئله دموکراسی است]. طبق اعتقاد شیعه دموکراسی حکومت طاغوت است. یک بحث دقیق اعتقادی است، کتاب آقای مصباح و کتاب ولایت فقیه امام از منابع مهمی در این زمینه هستند. ایشان رسما اعلام می کنند که ما یک حکومت داریم و آن هم حکومت الله است و غیر از حکوت الله هر حکومت دیگر تشکیل شود، حکومت طاغوت است، حکومت الله یکی است و حکومت طاغوت می تواند زیاد باشد، مدل های مختلف؛ آنجا که یک نفر دیکتاتوری می کند مثل فرعون می شود حکومت طاغوت. آنجایی که می گویند همگی با هم رأی بدهید، هر چه جمع تصمیم گرفت، آن هم حکومت طاغوت است، مگر جمع اجازه دارد به کسی حکم کند، حکم فقط برای خداست، حکم یعنی امر کردن، فقط خدا می تواند امر کند چون او مدبر ماست، رب ماست. غیر از او نمی تواند در عالم حکم کند. امیرالمؤمنین به صحابهاش فرمود آنجا که خوارج گفتند: الحکم الّا للله، در نهج البلاغه هم بیان شده است، حضرت می فرمایند:«کلمه حق یُراد بها الباطل، /حرف حقی می زنند که از آن اراده باطل می کنند». لاحکم الّا للله منظور حکومت نیست، منظور حکم به معنی دستور است، حکم کردن، دستور دادن ، فقط یک نفر می تواند انجام دهد ، آن هم خالق بشر است، آن هم ربّ بشر است و گرنه هر حکومتی بالاخره رئیس می خواهد، «لابّد من امیر بَرّ أو فاجر»، باید یک نفر رهبر امت باشد، حالا خوب یا بد، پس این نگاه اعتقادی است، در حال حاضر، در دانشگاه های ما شدید تبلیغ می کنند، دموکراسی را به عنوان حکومت طاغوت معرفی نمی کنند، اگر ما به بچه مذهبی بگوئیم تعجب می کند، می گوید: دموکراسی که خیلی خوب است، دموکراسی دینی خوب است، وقتی می گوئی دموکراسی دینی، دموکراسی می شود یک روش، نمی شود یک مبنا، آنجا که می شد مبنا حکومت طاغوت است. این ها خیلی مهم است. این ها مباحث ریز و دقیق اعتقادی است؛ لذا می گوئیم بچه شیعه باید برود اعتقادات کسب کند، بداند دموکراسی چیست، تفاوت حکومت بر مبنای دموکراسی با حکومت بر مبنای ولایت فقیه در چیست، دموکراسی ما در جمهوری اسلامی با دموکراسی در جاهای دیگر چه تفاوتی دارد.
یک مثال دیگر ، درحال حاضر طیف های بسیاری موجود است، طیف فلاسفه، طیف عرفا، طیف متکلمین، طیف محدثین؛ این بزرگواران در عملشان مثل هم عمل می کنند، همه اهل نماز شب، اهل روزه، اهل ماه رجب اما به لحاظ فکری در جاهایی اینقدر دقیق می شود که یک متکلم ممکن است بگوید یک عارف در حد کفر است، اختلاف بر سر عقاید است، در اعتقادات با هم بحث دارند، این اختلاف نظر ها که مطرح می شود در سیاست و … همه ناشی از عقاید است، والّا در عمل همه علماء مثل همند، آن عده از علماء که نامه نوشتند به امام، تفسیر سوره حمد را قطع کن، آن ها مثل امام اهل نماز شب بودند، اهل روضه، اهل هیأت و تقوا. دعوا سر عقاید است، طیف فکری امام فلسفه و عرفان است، طیف فکری بعضی ها ضد فلسفه و عرفان است، طیف فکری متکلمین، چند جور طیف فکری داریم و در عقاید خیلی بحث جدی می شود، کمی عقایدت این طرف و آن طرف شود، در جاهایی به کفر نزدیک می شود بالأخص در امور مربوط به توحید، اطاعت از امام، در مبانی فکری و …
یک نگاه پراگماتیستی در فلسفه غرب بوجود آمده که درکلام جدید روی آن بحث می کنند. نگاه عملگرایانه به دین، یکی از رویکردها و انواع قرائت ها از دین است، می گوید عمل ملاک تصمیم است، ملاک نمره دادن است، اگر دو نفر از جهت عمل مثل هم عمل کردند اما از جهت فکری و اعتقادی با هم اختلاف داشتند، نظرات متفاوتی داشتند، این ها فکر می کنند با هم اختلاف دارند، مهم عمل است که یکسان است ما می گوئیم خیر، ما در اسلام و امامیه چنین چیزی نداریم، اعتقاد مهم است ما هم نماز می خوانیم، روزه می گیریم، اهل سنت هم همین طور، پس چه دعوایی است؟ می گوئیم همین اعتقاد داشتن به ولایت امیر المؤمنین در بهشت و جهنم اثر دارد، خود این اعتقاد موضوعیت دارد. جدای از اینکه عمل هم مهم است و یک سوم ایمان است اما یک سومش تصدیق به قلب است؛ تصدیق به الله و لوازم الله. لوازم اعتقاد به الله اعتقاد به نبوت است، لوازم اعتقاد به الله اعتقاد به ولایت است، لوازم اعتقاد به الله اعتقاد به مشتقات بحث ولایت است ولایت عامه، ولایت خاصه، امامت امیر المؤمنین علیه السلام، نصوصی که وارد شده، ادله ای که داریم، علم امام، اطاعت از امام، شفاعت، بداء و … همه چیزهایی که شما باید بدان معتقد باشید، ما نگاه پراگماتیستی را قبول نداریم که عمل مهم است، در عقاید اختلاف داشتیم که داشتیم، عقیده اصلا حرف اول را می زند، تا اعتقاد صحیح نباشد عمل قبول نیست، می فرماید اگر بین صفا و مروه، روزها روزه بگیری و شب ها تا صبح عبادت کنی، بدنت مثل مشک چروکیده شود، لب تشنه، اندازه فلان کوه طلا بدهی، بعد مظلومانه هم کشته شوی اما ولایت محمد و آل محمد علیهم السلام را قبول نداشته باشی خدا با بینی تو را در آتش می کوبد، یعنی این عمل با این وسعت اگر اعتقاد به ولایت این خانواده نداشته باشی، خدا قبول نمی کند، پس اعتقاد خیلی مهم است. عمل بعد از اعتقاد. اعتقاد مانند درب خانه است که بیایی داخل، سفره عمل را بیندازی، اما شما در خیابان سفره بینداز، فایده ندارد.
ادامه بحث اهمیت اعتقاد در روایات در جلسه بعد مطرح می شود.