این روایت بسیار کاربردی است؛ امام کاظم علیه السلام فرمودند: « ان الله على الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول. » خدا بر مردم دو حجت دارد. یکی حجت ظاهری و یکی باطنی.حجت ظاهری ارسال رسل است و حجت باطنی عقل هاست. پس عقل حجت خداست. اما حجت را تمام نمی کند. چه چیز حجت را تمام می کند؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَه، وَ الْخالِقِ مِنْ غَیْرِ مَنْصَبَه. خَلَقَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ اسْتَعْبَدَ الاَْرْبابَ بِعِزَّتِهِ، وَ سادَ الْعُظَماءَ بجوده؛ و السلامُ علی رسول الله و آلِهِ آلِ الله و العن الدائم علی معاندیهم و اعدائهم اعداءِ الله.
حمد خداى را که بدون دیده شدن شناخته شده، خدایى که آفریننده است به غیر رنج و زحمت.به قدرتش موجودات را آفرید، و با عزّتش گردنفرازان را به بند بندگى کشید، و با جودش بر بزرگان مهتری و سیادت یافته(نهج البلاغه ، خطبه ۱۸۲)
اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى السَّیِّدِ الْکَرِیمِ وَ الْإِمَامِ الْحَلِیمِ وَ سَمِیِّ الْکَلِیمِ الصَّابِرِ الْکَظِیمِ الْقَائِدِ الْجَیْشِ الْمَدْفُونِ بِمَقَابِرِ قُرَیْشٍ صَاحِبِ الشَّرَفِ الْأَنْوَرِ وَ الْمَجْدِ الْأَظْهَرِ وَ الْجَبِینِ الْأَزْهَرِ الْإِمَامِ بِالْحَقِّ أَبِی إِبْرَاهِیمَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِ.
ثواب مجلس امشب تقدیم به پیشگاه باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر(ع) می شود و ثواب تلاوت قرآن این هفته که جزء نهم می باشد به این امام همام پیشکش می شود.
خلق حماسه سیاسی را هم تبریک عرض می کنیم و امیدوارم خداوند برکات این حضور حماسی را بر کشور ما و بلکه بر منطقه و بر امت اسلام ساری و جاری بکند و انشاءالله رئیس جمهور منتخب توفیق خدمت به اسلام و ایران پیدا کند و تحت رعایت جمهوری اسلامی و رهنمودهای مقام معظم رهبری توفیق خدمت داشته باشند و همه ما موظف هستیم در هر گوشه ای که هستیم کمک کنیم و انشاءالله زمینه ساز ظهور حضرت حجت(عج) باشیم.
در جلسه گذشته ضرورت نبوت از دیدگاه عقل بررسی شد و در این جلسه ضرورت نبوت از دیدگاه قرآن و روایات به عرض خواهد رسید.
قرآن کریم می فرماید: « رُّسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً / پیامبرانى (را فرستادیم) که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا پس از پیامبران، براى مردم بر خدا حجّتى نباشد و خداوند همواره شکستناپذیر و حکیم است. (سوره نساء ، آیه ۱۶۵)» این آیه، یک آیه کلیدی است در رابطه با ضرورت نبوت و خداوند می فرماید که : یک سری کسانی هستند که اولا مبشرند یعنی بشارت می دهند به رحمت خدا، به بهشت خدا، و منذرینند و می ترسانند از عقاب و عذاب خدا، برای این پیغمبران آمدند که دیگر کسی بعد از اینها بر خدا حجتی نداشته باشند. بعد از آمدن پیامبران مردم دیگر بر خدا حجتی نداشته باشند؛ خدا اگر این کار را کرده است از روی عزت و حکمتش است.
در جلسه قبل بیان شد که حکمت خدا ایجاب می کند که پیغمبرانی را مبعوث بکند. در آیه دیگری هم می فرماید عزیزا حکیما که اشاره می کند خداوند حکیم است. خلاصه کلام این است که اگر پیغمبرانی نباشند، مردم در قیامت می توانند به درگاه الهی گله کنند. حجت می آورند برای خدا که اگر پیغمبران بودند ما فلان کار را می کردیم، اگر راه را به ما نشان می دادید ما همه آیت الله و اهل زهد بودیم و اگرهای دیگر. پیغمبری برای ما نیامد و ما راه را تشخیص ندادیم. خداوند در این آیه تصریح می فرماید که ما پیغمبرانی را فرستادیم تا مردم روز قیامت حجتی نداشته باشند. اگر دقت نمائید این آیه شریفه همان استدلال عقلی است که هفته قبل بیان شد. چیزی جز آن نیست، همان استدلال را خداوند متعال با یک استدلال دیگری بیان می کند. استدلال ما این بود که گفتیم بشری که می خواهد از طریق اختیار به کمال برسد و در وجودش حس و انگیزه کمال طلبی هست، بی نهایت طلبی هست و دوست دارد به آن نقطه اوج برسد و نمی داند که آن نقطه اوج چیست؛ مجاری ادراکی بشر برای تشخیص کمال و راه کمال، چگونگی وصول به کمال ناقص است , نه عقل، نه حس، نه تجربه، نه علوم تجربی، اینها هیچ کدام نمی توانند ما را به کمال برسانند. در نتیجه باید یک پیغمبری بیاید. این آیه هم دقیقا همین مطلب را بیان می کند که اگر پیغمبری نیاید روز قیامت این بشر می تواند شکایت کند. می گوید: خدایا من حس کمال طلبی داشتم ولی به من نگفتی کمال کدام طرف است، ولی من فکر می کردم کمال در پول است و رفتم مدام پول جمع کردم. من فکر کردم کمال در لذت طلبی است و تا جایی که جا داشت لذت بردم . گمان کردم کمال در خوردن است ، تا جایی که می توانستم خوردم. اگر پیغمبری می فرستادی که به من می گفت کمال در بندگی است من می رفتم تا جایی که می شد بندگی می کردم. پس این همان استدلال است. که البته لسانش کمی متفاوت است.
مرحوم علامه طباطبایی ره در تفسیر المیزان ذیل این آیه یک نکته ظریفی را اشاره می کند: می فرماید: خدا چون خدا است اصلا محال است کسی بتواند بر خدا حجتی بیاورد و حجتی بر خدا غلبه کند، اصلا این محال است که من بروم آنجا و حجتی برای خدا بیاورم و حجت من بر خداغلبه کند و این یک نقص است و کمالی برای خداوند نیست، محال عقلی است که کسی بتواند حجتش را بر خدا تمام بکند. خدا در قرآن می فرماید:« قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ / بگو: برهان رسا و روشن مخصوص خداست [که براى کسى بهانهاى باقى نمىگذارد] و اگر اراده مىکرد شما را جملگى [به جبر] هدایت مىنمود (سوره انعام، آیه ۱۴۹)» خداوند است که حجت را تمام می کند، هرکسی بخواهد بر خدا حجتی بیاورد نمی تواند حجتش را غالب کند. چون این نقصی بر خداوند است و این محال است. پازل خالی این مجموعه ارسال رسل است. اگر ارسال رسل نباشد ما می توانیم گله کنیم. پس باید پیغمبرانی بیایند تا راه برای ما روشن شود. بحث پیچیده ای نیست و مشخص است.
سؤال: با توجه به پراکندگی کره زمین اگر حضرت موسی علیه السلام، شریعتش در یک محدوده خاصی به مردم ابلاغ شده است، وظیفه دیگران که در اقصی نقاط عالم هستند چه؟
جواب : ما یک بحث کلامی داریم که امکان ندارد زمین از حجت خالی شود. یعنی همین عبارت شما که گفتید پل ارتباطی نبود و دیگران حجت نداشتند، اشکال دارد. این رو چه کسی گفته که نبود. پیغمبران اولوالعزم تعداد خاصی هستند، ما ۱۲۴ هزار پیغمبر داریم که ۵ تای آنها اولوالعزم هستند، این انبیاء الهی در کل کره زمین پخش بودند، حالا امکان دارد که کسی پشت کوه قاف باشد و هیچی هم به او نرسد و حجت بر او تمام نشود که این دسته از انسانها را اصطلاحا می گویند قاصر، کسی که دین به او نرسیده است. این آدم روز قیامت تکلیفش مشخص است. یک بابی در قیامت داریم که مربوط به آدم هایی می باشد که قاصر بودند که تعدادشان خیلی کم است. کسی که واقعا به دلایل خاصی حرف به گوششان نرسیده، این ها قاصرند و مقصر نیستند و خداوند با اینها طور دیگری معامله می کند، یعنی آنها عذابی نمی بینند. که محدودند ؛ ولی نوع بشر را خداوند با ۱۲۴ هزار پیامبر در سطح کره زمین بخش کرده است که در زمان پیغمبر اولوالعزم می بینیم که ۵۰ تا پیغمبر دیگر هم بوده است. اصلا فرق نبی و رسول که در مباحث بعدی به آن می پردازیم در همین است. این حضراتی که ما می شناسیم اکثرا رسول هستند و رسالت دارند. یک سری نبی اند یعنی کسی که فقط خبر دارد، اینکه می فرمایند که علمای امت من از انبیاء بنی اسرائیل بالاترند یعنی انبیاء بنی اسرائیل مثلا بلا تشبیه یک چیزی شبیه آیت الله بهجت هستند یا شاید چند پله پایین تر. روایت داریم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علماء امت من از انبیاء بنی اسرائیل افضل هستند. یعنی انبیاء بنی اسرائیل در حقیقت نبی بودند و خبر داشتند و حالا امکان دارد که همزان مثلا از شریعت موسی بی اطلاع باشد، از شریعت قبلی که مطلع است؛ که حالا در مورد همین هم بحث است؛ انبیاء کسانی هستند که وحی به آنها نازل می شود امکان دارد که شریعتی که به حضرت موسی در این منطقه از کره زمین نازل می شود و صاحب شریعت می شود، خداوند به تمام انبیائی که تعدادشان زیاد است و در کل کره خاکی هستند، در حقیقت آن شریعت را به آنها هم وحی کند، ولی آن ها رسالت ندارند، فقط خبر دارند. می گویند که ما بر دین موسی هستیم یعنی تبلیغ به دین موسی می کنند یعنی تبلیغ به دین پیغمبر اولوالعزم خودشان می کنند تا نبی خاتم . همزمان با پیغمبر ما نبی در عالم وجود ندارد که ایشان می خواهد ختم نبوت بکند. در حقیقت خداوند سیستم را طوری چیده است که حرف پیغمبر به همه عالم برسد، و همین اتفاق هم می افتد ؛ که چندین سال بعدش می بینیم که اسلام در همه جای دنیا شناخته می شود که اگر می گذاشتند دست حضرات معصومین علیهم السلام بیاید که خیلی زودتر از این ها همه عالم مسلمان می شدند که نگذاشتند. ولی خلاصه فرق رسول و نبی این است که انبیاء آمده اند برای همین که حجت بر همه تمام شود که اگر یک شریعتی نازل شد در اقصی نقاط عالم انبیائی هستند که از پیغمبر خبر دارند، یا از شریعتی که تازه نازل شده یا از شریعت قبلی یعنی حجت به همه تمام می شود چون اگر نباشد همین حرفی که قرآن می فرماید که آن شخص می تواند بگوید که راه به من نرسیده. اما الآن یک کسی می تواند در یک گوشه از دنیا باشد و ادعا کند که حقانیت تشیع به او نرسیده . می گویند مشکلی نیست، حقانیت مسیحیت که به تو رسیده است، مسیحیت را که آشنا بودی تو را با همان حساب و کتاب مسیحی مؤاخذه می کنیم. مگر مسیح نگفته بود که بعد از من یک پیغمبر می آید، چرا نرفتی ببینی که پیغمبر بعد از او کیست؟! یا با توجه به همان دین تحریف شده ای که به تو رسیده بود، در همان گفته بودند که فلان کار بد است، همان را بیا جواب پس بده. یک بحثی شهید مطهری دارد که خداوند در روز قیامت هر کسی را با شرایط خودش مؤاخذه می کند یعنی آن کسی که یک اطلاعات محدودی به او رسیده است با همان اطلاعات محدود باید جواب پس بدهد، آن کسی که اطلاعاتش بیشتر است باید با همان اطلاعات بیشتر خودش جواب پس بدهد. در مورد اقوام گذشته هم همین است، گذشتگان که از حقانیت اسلام بی خبر بودند چه گناهی دارند، خداوند گفته همان قدر که به تو گفتند از دین، مثلا در یک شریعت حجاب واجب نبوده از آنها حجاب را نمی خواهند ولی مثلا نماز واجب بوده باید درباره نماز جواب پس بدهند،یا نماز واجب نبوده ولی می دانستند دروغ بد است حالا باید درباره دروغ پاسخگو باشند یا مثلا قتل. هر کس با شریعت خودش و اطلاعات دینی خودش باید پاسخگو باشد.
در تفسیر اثنی عشری جلد ۲ صفحه ۶۵۵ از آیه« رُّسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً » یک استفاده بجا کرده است . و از آن برای بطلان قول اشاعره بر جبر بهره برده است. می دانید که ما یک جبریون داریم در عالم که گروه های مختلفی هستند که این ها معتقد به جبر هستند. یکی از معتدل ترین گروه های جبری در عالم اشاعره است که تقریبا طیف کلامی فعلی اهل سنت از این دسته هستند. به نوعی می توان گفت کل عربستان اکثرا اشعری هستند مگر وهابیت که در حال گسترش است، که سلفی مسلک هستند و بقیه اهل سنت اشعری هستند. اشعریون که در ادامه در بحث جبر و اختیار مفصل قول آنها را می گوئیم ولی خلاصه اش را بخواهم الآن بگویم خیلی محترمانه قائل به جبر هستند ولی اسمش را چیز دیگری گذاشتند. ایشان می گوید که اگر قرار است کافر در کفرش مجبور باشد روز قیامت می تواند گله کند و او هم حجت دارد در برابر خدا. این آیه می گوید که خدا روز قیامت حجت را بر همه تمام کرده است. وقتی هم که کنار آن آیه می گذارید که« فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعینَ» یعنی هیچ کس روز قیامت بر خدا حجتی ندارد، همین بطلان مذهب جبر است چون اگر شما مجبور باشید به کار زشت ، روز قیامت حجت داری که چرا من را می سوزانی ، من مجبور بودم، اگر من مختار بودم گناه را انتخاب نمی کردم. در حالی که حجت تمام شده بود. در این خصوص بطلان جبر آیات دیگری هم هست.
« یَأَهْلَ الْکِتَبِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسولُنَا یُبَینُ لَکُمْ عَلی فَتْرَهٍ مِّنَ الرُّسلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِن بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍفَقَدْ جَاءَکُم بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌوَ اللَّهُ عَلی کلِّ شیءٍ قَدِیرٌ/ ای اهل کتاب باز هم اخطار میکنم که فرستاده ما محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، بسوی شما آمد تا بعد از گذشتن دوران فترت – که فرستادن رسولان را تعطیل کردیم معارف حقه ما را برایتان بیان کند – تا نگوئید ما گناهی نداریم چون هیچ پیامبری نوید آور و بیمرسان برای ما نیامد ، اینک نویدآور و بیمرسان به سویتان آمد و دیگر در منحرف شدن ، هیچ بهانهای ندارید و خدا بر هر چیز توانا است (سوره مائده، آیه ۱۹) »یا اهل کتاب قد جاء کم رسولنا ای اهل کتاب پیغمبر ما پیش شما آمد یُبیّن لکم علی فطره من الرسل، علی رغم اینکه یک دوره ای از حضرت مسیح به بعد،هیچ پیغمبری نیامد اما پیغمبر آخرالزمان، علی فطره من الرسل بعد از آن تکه خالی تاریخ که هیچ پیغمبری نبود، پیغمبر ما آمد، قد جاء کم رسولنا یبین لکم علی فطره من الرسل، دین و شریعت را برای شما تبیین کرد، أن تقول ما جاءنا من بشیر و لا نذیر که بعدا روز قیامت نگوئید که برای ما بشیر و نذیری نیامده بود فقد جاءکم بشیر و نذیر برای شما هم بشیر آمده و هم نذیر ولله علی کل شیء قدیر پس شما هم روز قیامت حرفی برای گفتن ندارید. این را به اهل کتاب می گوید یعنی به مسیحیان ، یهودیان. می گوید که پیغمبر و بشیر و نذیز آمد بعدا روز قیامت نیایید حرفی بزنید.
« وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى / و اگر ما پیش از این به عذابى هلاکشان مىکردیم، قطعا مىگفتند: پروردگارا! چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى تا پیش از آن که به خوارى و رسوایى افتیم از آیات تو پیروى کنیم (سوره طه ، آیه ۱۳۴) »
ولو أنّا اهلکنهم بعذاب من قبله اگر ما قبل از اینکه پیغمبران را بفرستیم مردم را می خواستیم عذاب بکنیم لقالوا ربنا لو لاارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک من قبل ان نذّل و نخزی. اگر ما قبل از اینکه پیغمبری بفرستیم ولو حتی یک منطقه ای از دنیا که ما آن رانمی شناسیم، حتی آن مردم روز قیامت این حرف را می زنند اگر پیغمبر برایشان نیامده باشد. بخواهم من آن جماعت را مثلا در یک روستا ، در یک گوشه ای از دنیا، بخواهم آن ها را عذاب بکنم این ها روز قیامت می گویند که لقالوا ربنا لو لاارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک من قبل ان نذّل و نخزی اگر پیغمبر می فرستادید ما اطاعت می کردیم خودت پیغمبر نفرستادی من قبل نذل و نخزی قبل از اینکه ما ذلیل شویم و خار شویم . پیروی می کردیم، پس معلوم است که خدا حجت را بر تمام عالم تمام کرده است.
لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ / در (پذیرش ) دین ، اکراهى نیست . همانا راه رشد از گمراهى روشن شده است ، پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعا به دستگیره محکمى دست یافته ، که گسستنى براى آن نیست . وخداوند شنواى دانا است (سوره بقره، آیه۲۵۶)
یعنی مسیر رشد و کمال و هدایت از مسیر گمراهی و ظلالت کاملا تبیین شده است، آشکار شده است. چگونه؟ اگر انبیاء الهی نباشد که اینها آشکار نیست. وجود پیغمبران الهی است که این آیه را محقق می کند، یعنی از این آیه آیت الکرسی هم می توان استفاده کرد برای وجود انبیاء الهی که خدا می فرماید که اکراهی نیست، دوست داری انتخاب کن دوست داری انتخاب نکن. « إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً / ما راه را بدو نمودهایم ، چه او سپاسگزار باشد یا بسیار ناسپاس .(سوره دهر، آیه ۳) »انّا هدیناه السبیل ما راه را به او نشان دادیم امّا شاکرا و امّا کفورا خواست شکر گذار باشد و راه راست را پیروی کند و خواست کفران نعمت کند و راه کج را انتخاب بکند، دست خودش است. اما انّا هدیناه السبیل ما راه را نشان دادیم، چه طور؟ با ارسال رسل و با وجود پیغمبران الهی . قد تبین رشد من الغی چه طور؟ با ارسال رسل .
« مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ / چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است ، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان ( پیغمبر ) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده میباشد . این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد ( و نیازمندان از آن محروم نشوند ) . چیزهائی را که پیغمبر برای شما ( از احکام الهی ) آورده است اجراء کنید ، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است ، دست بکشید . از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد .(سوره حشر، آیه ۷)»
این آیه را در حقیقت شاید در زیر مجموعه این دسته از آیات بهتر باشد قرار ندهیم. یعنی نگوئیم این آیه می خواهد ضرورت نبوت را بگوید، نه ، می خواهد راه عملی را بگوید، که حالا پیغمبران الهی آمدند، بعدش چه ؟ خداوند می فرماید : تو فطرتت حقیقت طلب است، فطرتت کمال جو است ، دوست داری به بی نهایت برسی و دوست داری جاودانه بشوی، این ها چیزهایی است که من در فطرت تو قرار داده ام، می خواهی این طور شوی؟ ما آتاکم رسول فخذوه ؛ هر چه این آقا گفت بگو چشم، و ما نهاکم عنه فَانتَهُوا. نقطه تلاقی توحید و نبوت این آیه است. که از این آیه در عقاید خیلی استفاده خواهیم کرد. نقطه تلاقی نبوت و امامت هم همین آیه است. چرا؟ چون همین پیغمبر گفته هر چه می خواهی از من بشنوی از علی بشنو. این آیه، یک آیه کلیدی و بسیار مهم است در قرآن . این آیه توحید ونبوت وامامت را به هم گره می زند. ما آتاکم رسول، ما یعنی هر چه ، ما افاده عموم می کند در لسان عربی، یعنی هر چیزی در زیر مجموعه این« ما» آمده است. ما آتاکم رسول در امور دنیاتان در امور آخرتتان. از تخلی کردن گرفته تا اوج مسائل عرفانی. هر چه این آقا گفت . اگر می خواهید به آن برنامه ای که من برایت چیدم برسی، ما آتاکم رسول فخذوه این را بگیرد و انجام دهید. ، در غیر این صورت نمی رسید. خیلی خدا آشکار و واضح سخن گفته است .
هر چه پیغمبران الهی می گویند، گوش کن . و ما نهاکم عنه فَانتَهُوا هر کاری را که گفتند نکن ، نکن. اگر توحید را می خواهی تمام آن در این آیه هست. معنای ظاهری آیه در مورد نبوت است، اما مباحث توحیدی هم از آن برداشت می شود. خداوند می فرماید : می خواهی حرف من گوش دهی، هر چی این آقا گفت. نبوت هم همین جاست. این آقا می گوید هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. هر چه می خواهی از من بشنوی از این به بعد این خانواده ، این چهارده نفر. پس در این آیه نبوت هم گره می خورد به امامت. پس اطاعت از انبیاء راه وصول کمال است. ما در همین جا مشکل داریم. ( در ادامه خواهیم گفت یکی از شئون امامت بحث مطاع بودن است و احتمال دارد که اصلا بحث توحید را هم آنجا کم کم مطرح کنیم. یعنی از نبوت برویم به توحید، سر همین تکه اطاعت که اصل قضیه که ما سر آن مشکل داریم اینجاست. توحید را بلدیم، نبوت را بلدیم، امامت را بلدیم ، همه این حرف ها را می دانیم و معتقد می شویم اما کارمان جلو نمی رود، چرا ؟ چون به این نرسیدیم که بابا هرچه این گفت بگوئیم چشم. چرا؟ چون وجود انسان بالاخره نفس اماره هم دارد. اعلی عدوک ، بدترین دشمن نفسک التی بین جنبک همان خودی است که در وجودت است، بدترین دشمن توست. اگر چه در این وجود بالاخره یک نفس زکیه ای هم هست، یک نفخت فیه من روحی هم هست. روح خدا هم در آن هست اما نفس شیطانی هم در آن هست. این دو هم همیشه با هم در تقابل اند. کل یوم عاشورا در این است، کل أرض کربلا أرض اینجاست، هر روز اینجا بین حسین من و یزید من دعواست. حسین من می گوید بلند شو نماز اول وقت بخوان، یزید من می گوید حالا بخواب بعد ازخواب بخوان. حسین داخل وجود من می گوید چشمت را بینداز پایین، خجالت بکش ، یزید داخل وجود من می گوید برو حالشو ببر. این دعوایی که همیشه این درون هست. ما آتاکم رسول، هر چه این گفت بگو چشم، این نفس نمی گذارد، ترمز می شود. یک جایی می گوید آخه عقل من این را می گوید، شرایط این را می گوید. دقت کنیم در وجود خودمان ، مدام اما و اگر در کار می آید. اما وقتی می روید سراغ علماء ، عرفا و بزرگان، می بینید که این ها آب خوردنشان هم طبق روایت است، حتی می گویند مؤمن باید به جایی برسد که کار مباح خیلی نکند، یعنی هر کاری می کند عبادت باشد، همه لحاظاتش ، یعنی می خواهد این آب را بخورد می گوید این آب را می خورم به نیت اینکه قوت پیدا کنم که مثلا نماز شب بخوانم یا اطاعت خدا بکنم، یا خوب درس بخوانم که از دین دفاع بکنم. همه این ها را می خواهد انجام دهد که برسد به رضای خدا. ما آتاکم رسول هر چه که این ها گفتند بگو چشم. کمی برویم روی خودمان کار کنیم که امثال ما که هیئتی هستیم و در این راه هستیم آیا این گونه هستیم که هرچه این ها گفتند بگوئیم چشم! من گاهی در روضه الشهدا یا جاهای دیگر به جوانان گفته ام که مثلا دیدن فوتبال خوب نیست ، نمی توانم اثبات بکنم، که بعضی علما می گویند لغو است، یا مثلا اول قرآن بخوانید بعد کتاب های دیگر، با بچه مذهبی هیئتی باید دعوا کنم که هنوز حرف خدا در خانه است نخواندی، چرا می روی حرف شیخ فلانی را می خوانی. ما آتاکم رسول، دقیقا آن طور که آنها گفتند انبیاء الهی آمده اند که تو را به آن کمال برسانند که اصلا گفتن این حرف ها برای همین است. تذکرش اینجاست که یک وقتی می بینی که آن قدر گناه کردیم که حس کمال از بین رفته، کمال نمی خواهیم، زندگیمان به گونه ای شده که صبح برو اداره، شب بیا یک غذایی بخور، یک چرتی بزن دوباره فردا صبح، پس فردا، امسال ، سال بعد و … یادمان رفته که ما قرار است بی نهایت باشیم، خودم را عرض می کنم، من قرار است عبدی اطعنی از من اطاعت کن حتی اجعلک مثلی، تو را مثل خودم قرار بدهم. انا حی لاأموت من یک زنده ای هستم که هیچ گاه نمی میرم. اجعلک حی لاتموت تو را هم یک زنده ای قرار بدهم که هیچ وقت نمیری. بیا خدا شو . اصلا یادمان رفته ، چرا چون با انبیاء الهی رابطه امان را قطع کردیم. آن طور که خودمان دوست داریم زندگی می کنیم. حالا الآن فضای اجتماعی من و شما این است که با مؤمنین هستیم و دوست داریم که یک رنگ و لعاب دینی به آن بدهیم و اگر برویم در فضای دیگر، رنگ و لعاب دیگر به آن می دهیم. آن قدر بچه های هیئتی و مذهبی بودند که محیط کارشان عوض شده ، حالا دیگر ترانه گوش می دهند. معلوم می شود که آن موقع که نوار مذهبی گوش می داد هدفش صفا کردن بود، حالا می گوید من تا دیروز با حاج منصور صفا می کردم حالا با منصور خالی صفا می کنم. صفا ، صفاست دیگر. می آیم هیئت تا خالی شوم، در طول هفته پر می شویم از استرس ها از ناراحتی ها، حالا شاید این ناراحتی معنوی باشد نمی گویم مادی. می رویم هیئت یک دل سیر گریه می کنیم و آرام می شویم و می رویم خانه تا هفته بعد. و یکی دیگر هم می گوید که من می روم کاواره آرام می شوم. یک وقت برای ما پیش می آید که می بینیم اتفاقا با موسیقی بهتر آرام می شوم . خواهشم این است که روی این ها کمی بیشتر تأمل بکنیم. اگر بتوانیم عقاید را کمی گره بزنیم با اخلاق که عقیده باید ما را بسازدانبیاء الهی آمدند تو اون فطرت کمال جویی یک تاثیری روی شما بزارند شما بروید به سمت کمال راهش چی است؟ هرچی اینها گفتند بگو چشم و میروی به اون کمال میرسی اول ببین حس کمال طلبی تو وجودت هست؟ آنقدر غفلت کردیم و یادمون رفت که ما را خدا آفریده که خلیفه الله باشیم پایمان را جای پای خدا بگذاریم، کاری که خدا قرار است در عالم انجام بدهد، من انجام بدهم، خدا قرار است مرده زنده بکند من محمدی فام بتوانم مرده زنده بکنم. آنقدری قدرت داشته باشم که عالم در مشتم باشد سخر لکم ما فی السماوات و الارض هرچی آفریدم در تسخیر تو بشر است . من یک مورچه تو دستم نیست حرکات دست و پای خودم در تسخیر خودم نیستند چه برسد به عالم.)
از این آیات گذشته برداشت می شود که عقل و حس و تجربه و امثال آنها برای یافتن راه کمال کافی نیست اگر کافی بود خدا میفرمود: عقلتان حجت بالغه من است و حجت را تمام میکند، ولی این را نفرموده است . فرموده وقتی حجت تمام میشود که انبیاء بیایند، پس یعنی چیزهای دیگر حجت را تمام می کنند. خود این یک دلیل است و گرنه خدا با عقل یا علم یا تجربه حجت را تمام می کرد.
یک نکته هم اینجا داریم که عقل حجت هست اما حجت را تمام نمی کند. ما نمی گوئیم که عقل حجت نیست که یک بحث مهمی است که ان شاءالله کمی جلوتر یکی دو جلسه مفصل بحث کنیم در خصوص جایگاه عقل در دین و معارف ما.
این روایت بسیار کاربردی است؛ امام کاظم علیه السلام فرمودند: « ان الله على الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول. » خدا بر مردم دو حجت دارد. یکی حجت ظاهری و یکی باطنی.حجت ظاهری ارسال رسل است و حجت باطنی عقل هاست. پس عقل حجت خداست. اما حجت را تمام نمی کند. چه چیز حجت را تمام می کند؟ ارسال رسل. (کافی ، جلد یک ،صفحه ۱۶).
« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ / ما به میان هر ملّتی پیغمبری را فرستادهایم ( و محتوای دعوت همه پیغمبران این بوده است ) که خدا را بپرستید و از طاغوت(شیطان ، بتان ، ستمگران ، و غیره ) دوری کنید . ( پیغمبران دعوت به توحید کردند و مردمان را به راه حق فرا خواندند ) . خداوند گروهی از مردمان را ( که بر اثر کردار نیک ، شایسته مرحمت خدا شدند ، به راه راست ) هدایت داد ، و گروهی از ایشان ( بر اثر کردار ناشایست ) گمراهی بر آنان واجب گردید ( و سرگشتگی به دامانشان چسبید ) پس ( اگر در این باره در شکّ و تردیدید ، بروید ) در زمین گردش کنید و ( آثار گذشتگان را بر صفحه روزگار ) بنگرید و ببینید که سرانجام کار کسانی ( که آیات خدا را ) تکذیب کردهاند به کجا کشیده است ( و بر سر اقوامی چون عاد و ثمود و لوط چه آمده است ) . (. سوره نحل، آیه ۳۶)» ما هر جا که یک پیغمبر فرستادیم گفتیم که دستور بدهند اعبد الله خدا را عبادت کنید ، از طاغوت دوری گزینید
« رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ / بالابرنده درجات خداوند عرش به هر کس از بندگانش که خواهد آن روح [=فرشته] را به فرمان خویش مىفرستد تا [مردم را] از روز ملاقات [با خدا] بترساند(سوره غافر، آیه ۱۵) »یلقی روح بأمره علی من یشاء خدا جبرئیل را به هر که بخواهد نازل می کند. من یشاء من عباده لینذر یوم الطلاق تا آن کسی که به آن وحی نازل شد از روز قیامت بترساند، انذار بدهد.
یک سؤال در اینجا مطرح می شود که مگر عقل ما درباره مبدأ و معاد پاسخگو نیست؟ عقل انسان می تواند تشخیص دهد که باید معادی وجود داشته باشد، در این دنیا که خداوند نمی تواند مجازاتی قرار دهد ، پس چرا باید پیامبری فرستاده شود برای یادآوری توحید و معاد؟
می گوئیم که برای همین یادآوری ، اصلا قرآن اسمش ذکر است، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ». « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ». اصلا کل قرآن و کتب دیگر یادآوری هستند. توحید و نبوت را شما با عقلت می دانی. این که یک خدایی هست و باید او را بپرستید هم در فطرت وجودی هست، همه بر اساس فطرت بوجود می آیند و فطرت خدایی در وجود همه هست. اما غفلت ، حب دنیا و گناه اینقدر حواس ها را پرت می کند، ما فراموش می کنیم. لذا پیغمبر می آید که یادآوری کند، پس از طریق عقل می توان به توحید رسید ولی غافل می شویم و یادمان می رود و پیغمبر می آید برای یادآوری. عقل من به معاد قد می دهد اما یادش می رود که یک قیامتی در پیش دارم و پیغمبران الهی می آیند یادآوری می کنند.
ضرورت نبوت از دیدگاه روایات
در این زمینه روایتی از شرح رساله اعتقادات علامه مجلسی را بیان می کنیم در صفحه ۱۵۱ این کتاب آمده است. شخص زندیقی خدمت امام صادق علیه السلام رسید، زندیق یعنی کافر و ملحد، یک سری سؤال هایی پرسید و به جواب های آن حضرت به شرف اسلام فائز گردید، یکی از سؤالاتش این بود که به چه دلیل اثبات انبیاء و رسل می نمائید؟ حضرت فرمودند: چون ما ثابت کردیم که خداوندی را که خالق و صانع ماست و منزه است از صفات جمیع مخلوقین و آن صانع حکیم است و بنای جمیع امورش بر حکمت و مصلحت است و خلق او را نمی توانند دید، و به لمس و حس در نمی آید، و جسم نیست که با او رو به رو ، و مکالمه و محاجه و گفتگو نمایند پس ثابت می شود که به رفق حکمت باید رسولان باید در میان او و خلایق باشند که ایشان را دلالت نماید بر آنچه که مصلحت ایشان در آن است و باعث نفع ایشان است؛ و راهنمایی کند ایشان را به چیزی چند که باعث بقاء نوع ایشان است و ترک آنها موجب فناء ایشان است. پس ثابت شد که می بایست جمعی باشند که از جانب حکیم علیم مردم را امر و نهی نمایند و تکالیف الهی و حکم ربانی را به خلق برسانند و ایشان پیغمبران و اوصیاء ایشانند؛ که برگزیدگان خلق خدایند از میان خلق.
روایت دیگری نیز در این باره است که می فرماید: یک بحث این است که خدا می خواهد ما را هدایت کند ، خودش نمی تواند با ما صحبت کند باید پیغمبر بفرستد، یک دلیل دومی هم هست که این از شئون پیغمبر است که در آینده مفصل بحث می کنیم ، که یکی از شئون پیامبر شأن هدایت است و شأن دیگر پیامبر شأن حکومت است. یک وقت می گوئیم پیامبر آمده مردم را هدایت کند به سمت خدا یعنی یک بحث فردی که انسان ها به کمال برسند ، یک بحث، بحث اجتماعی است. می فرماید از آنجا که مدینه الطبع است یعنی اجتماعی است و هر فردی با فرد دیگری در امور معاش و معاد خود محتاج است و با هم زندگی می کنند و هر کدام هم در حقیقت خواسته های خودشان را دارند، این تلاقی خواسته ها باعث ایجاد جنگ و دعوا می شود، باعث منازعات و مشاجرات می شود پس ناچار است ایشان را از حاکمی که رفع منازعات کند . خدا انسان ها را خلق کرده است و هر کدام هم یک منافعی دارند، چه در مسائل معنوی چه در مسائل دنیوی . حالا می خواهیم با هم اجتماعی زندگی کنیم. من یک چیزی می خواهم و این تلاقی می کند با خواسته دیگری. یک نفرباید بیاید اینجا و حکومت کند و حرف آخر را بزند، به نحوی که حیف و میلی در حکم او نباشد و اگر نه بزودی مردم یکدیگر را می کشند و فانی می شوند . عقل بشری هم که نمی تواند احاطه داشته باشد به خصوصیات احکام . پس حاکم باید مؤید به وحی باشد. باید یک حاکمی بیاید احکامی بگذارد که این مشاجرات و منازعات از بین برود و تمام شود ، چطور؟ وقتی که حکم ، حکم قطعی باشد و این حکم قطعی را خدا می دهد . الآن دقیقترین نظامات حقوقی را ببینید در حال تغییر است، یعنی یک نظام حقوقی هست که سه سال بعد دو تبصره به آن اضافه می شود یا کم می شود، این یعنی در حال تکامل است. می گوید کسی باید بیاد که حقوقش ، حقوق الهی باشد، خدایی که خلق کرده خودش بیاید ، حکم بدهد و با توجه به حکم او بشود اداره کرد و اگر می گذاشتند حضرا ت معصومین علیهم الاسلام دین را درست ابلاغ کنند و ادامه بدهند ، قطعا ما الآن همچین نظام حقوقی داشتیم، الآن حکومتی در عالم داشتیم در سایه اهل بیت(ع)، که هیچ منازعه و مشاجره و بحثی در آن نباشد، چرا؟ چون هر حکم اجتماعی که در آن هست ، حکم خداست. آن چه الآن در جمهوری اسلامی هست، ته مانده یک سری روایاتی هست که ممکن است درست باشند یا غلط، یا هر کدام از فقهاء یک چیزی از روایات فهیمده اند، با همه این ها نظام ما از لحاظ حقوقی واقعا می شود گفت سرآمد خیلی از نظام های دیگر است، از این جهت که حکمی که دارد اجرا می شود حکم آخرین دینی است که خدا نازل کرده است ولی این هم درونش هزار و یک مشکل دیده می شود.
در جلسه بعد ان شاء الله وظایف و شئون انبیاء الهی را می گوئیم در قرآن و حدیث. تا ماه رمضان علاوه بر این وحی و ماهیت و انواع آن، صفات لازم پیامبر را نیز می گوئیم.
سؤال :فرمودید عقل حجت تمام نیست و اثبات رسل از طریق عقل انجام می گیرد؟!
جواب : گفتیم عقل حجت هست اما حجت تمام نیست . خود عقل گواهی می دهد من تا یک جایی می فهم و از آن به بعد باید رفت در خانه انبیاء.
سؤال : چرا خدا تک به تک وحی نمی کند به همه افراد، آن وقت حجت بر همه تمام خواهد شد، چیزی از خداوند که کم نمی شود؟
جواب : خدا آنچه لازم است بر تک تک آدم ها وحی شود از طریق همان عقل گذاشته ، برای همین می گوید من دو حجت دارم. یک حجت که در وجود همه شما گذاشتم خودش به شما می گوید که بروید سراغ حجت ظاهری. مگر کسانی که مستثنی شده اند مثل دیوانگان که حرجی بر آن ها نیست. ولی نوع بشر عقل دارد و این عقل حجت خداست یعنی یک پیغمبر درون دارد مثل پیغمبر محترم است اما حرف آخر را نمی زند. به به شما دستور می دهد برو سراغ پیغمبر. عقل کلید است یا به قول آقای جوادی نور است که شما بروی و از پیغمبر استفاده کنی. لذا شما احادیث حضرات معصومین را با عقلت دریافت می کنی.اما خود عقل گواهی میدهد که همه چیز پیش من نیست برو سراغ عقل کل. بحثی داریم که میگوئیم پیغمبر خاتم عقل کل است.
سؤال: خیلی از انسانها با عقلشان به ادیان تحریف شده رسیدند و به دین واقعی نرسیدند ؟
آنها رسیده اند ولی دینشان تحریف شده است. آنها عقلشان گفته که خدایی هست و باید بروند سراغ پیامبر این خدا. اما به دین تحریف شده رسیده و مقصر نیست، تقصیر کسانی است که دین تحریف شده را به او ارائه دادند. مگر اینکه تمام زندگیش را بگذارد که دین واقعی را پیدا کند اما عموم مردم مستضعف هستند. مستضعف فقط مالی نیست، بلکه کسی که به معارف حقیقی دسترسی ندارد هم مستضعف است و خدا از او انتظاری ندارد.