عقاید را باید یاد گرفت، شنید و بعد فهمید. تفاوت کوچکی در مسائل ریز اعتقادی با احکام است. در زمینه کلیات، مثل توحید و نبوت و… باید خودتان به آنها برسید. در این زمینه می توان از ادله ای مانند برهان نظم، برهان فطرت، برهان صدیقین و … بهره برد. ولی قبول این موضوع نباید مبنایش بر تقلید باشد. در احکام شما الان قبول کردید که نماز مغرب سه رکعت است، دلیل همه شما هم تقلید است .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ النّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْباسِطِ فِیهِمْ بِالْجُودِ یَدَهُ نَحْمَدُهُ فِی جَمِیعِ اءُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِینُهُ عَلى رِعَایَهِ حُقُوقِهِ. وَ نَشْهَدُ اءَنْ لا إِلَهَ غَیْرُهُ، وَ اءَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،
«سپاس خدایی را که فضل او منتشر در میان خلق است و دست او برای جود گشاده است. از خدا طلب کمک میکنیم برای رعایت حقوقش.» (خطبه ۹۹ نهجالبلاغه)
التَّوَسُّلُ بِالْإِمَامِ الْحَسَنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى السَّیِّدِ الْمُجْتَبَى وَ الْإِمَامِ الْمُرْتَجَى سِبْطِ الْمُصْطَفَى وَ ابْنِ الْمُرْتَضَى عَلَمِ الْهُدَى الْعَالِمِ الرَّفِیعِ ذِی الْحَسَبِ الْمَنِیعِ وَ الْفَضْلِ الْجَمِیعِ وَ الشَّرَفِ الرَّفِیعِ الشَّفِیعِ ابْنِ الشَّفِیعِ الْمَقْتُولِ بِالسَّمِّ النَّقِیعِ الْمَدْفُونِ بِأَرْضِ الْبَقِیعِ الْعَالِمِ بِالْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ صَاحِبِ الْجُودِ وَ الْمِنَنِ کَاشِفِ الضُّرِّ وَ الْبَلْوَى وَ الْمِحَنِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ الَّذِی عَجَزَ عَنْ عَدِّ مَدَائِحِهِ لِسَانُ اللَّسِنِ الْإِمَامِ بِالْحَقِّ الْمُؤْتَمَنِ أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِ.
محفل امشب تقدیم به روح و روان مطهر و منور امام حسن مجتبی (ع) است. و ثواب قرائت جزء ۴ قرآن که در طول هفته آینده خوانده خواهد شد تقدیم به امام حسن (ع) میشود.
صحبت امشب ما به سه قسمت تقسیم میشود: ۱ـ بحث کوتاهی راجع به فضیلت ماه رجب. ۲ـ ادامه سلسله بحث عقاید امامیه. ۳ـ نکتهای پیرامون امام هادی (ع).
«اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی رَجَبٍ وَ شَعْبَانَ وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَی الصِّیَامِ وَ الْقِیَامِ وَ حِفْظِ اللِّسَانِ وَ غَضِّ الْبَصَرِ وَلا تَجْعَلْ حَظَّنَا مِنْهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ خدایا برکت بده به ما، از همین اول ماه رجب. و کمکمان کن روزه بگیریم، شبزندهداری داشته باشیم. زبانمان را حفظ کنیم، چشمانمان را مراقبت کنیم. و حظ و بهره ما را فقط گرسنگی و تشنگی قرار نده که با شکم گرسنه و لب تشنه اعمالمان، دست، پا، قلب، چشم، زبانمان مثل قبل باشد. » این دعایی است که پیامبر (ص) زمانی که هلال ماه مبارک رجب را میدیدند، میخواندند. خوب است که ما هم در روزهای اول ماه رجب این دعا را در قنوت، در سجده بخوانیم، که هم شیرین است و هم مضامین آن مهم است.
سیدبن طاووس در اقبالالاعمال ،جلد ۲، صفحه ۶۲۸ حدیثی نقل کرده که: فصلُ فی ما نذکرُهُ مِن حدیثٍ مّلّکٍ دا… . که بابی باز کرده درباره «مَلک داعی» فرشته دعوتکننده. خدا فرشتهای دارد به نام «دعوتکننده». سیدبن طاووس میگوید ما این را از کتب مربوط به عبادات نقل کردیم«عن النّبی (صلی الله علیه و آله ): إِنَّ اللّهَ نَصَبَ فِی السَّماءِ السّابِعَه مَلَکاً یقال لَهُ الدّاعی، فَاِذا دخَلَ شَهرُ رَجبِ یُنادی ذلک المَلَک کُلّ لَیله منه الیَ الصَّباح طوبی للذّاکرین، طوبی للطّائعین، و یقول اللّه تعالی اَنَا جَلیسُ مَن جالسَنی وَ مُطیعُ مَن اَطاعَنی وَغافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنی، الشّهرُ شَهری وَالْعبدُ عبْدی وَالرَّحمَهُ رَحْمَتی، فَمَن دَعانی فی هَذاَالشَّهر اَجِبْتُهُ وَ مَن سَأَ لَنی اَعطَیتُهُ وَمَن اسْتَهْدانی هَدَیتُهُ وَجعَلْتُ هَذَاالشَّهرَ حَبْلاً بَینی وَ بَینَ عِبادی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَیَّ /خدا در آسمان هفتم فرشتهای را منسوب کرده است به نام داعی (دعوتکننده). ماه رجب که میآید این فرشته در آسمان هفتم هر شب تا صبح ندا میکند که خوش به حال آنانکه به یاد خدا هستند، اهل ذکرند. خوش به حال آنانکه اطاعت خدا میکنند. خدا میگوید من همنشین کسی هستم که با من بنشیند و کسی که از من اطاعت کند منِ خدا از او اطاعت میکنم.» خیلی فراز بالاست، که این جمله را یک عالم با مسلک عرفانی ۳۰ شب ماه رمضان وقت میبرد که توضیح دهد که چگونه خدا که ذات مستغنی دارد مطیع میشود، یا اصلا مگر میشود که خدا مطیع شود. «و هرکه از من طلب مغفرت کند او را میبخشم.» داستانی هست که میگویند پیرمردی ظاهراً در شاهعبدالعظیم جارو میکشیده یا خادم بوده. بچهای از پشت بوم میفته. تا بچه میفته پیرمرد دستش رو بالا میاره و میگه نگهش دار. و بچه بین زمین و آسمان ماند و آرام آرام در آغوش پیرمرد قرار گرفت. وقتی از او پرسیدند که چگونه این کار رو کردی گفت: عمری من به خدا گفتم چشم، یک بار هم خدا به من گفت چشم. «ماه، ماه من است.» پیغمبر نیز فرمودند که ماه رجب ماه خداست. «بنده هم بنده من است. رحمت هم رحمت من است. هرکس در این ماه من را صدا بزند، جوابش را میدهم. و هر که گدایی کند، من به او عطا میکنم. و هر که از من طلب هدایت کند، هدایتش میکنم.» که این از همه مهمتر است. که اگر خدا ما را هدایت کند خیلی از گرههای دنیوی با همین هدایت باز میشود. «این ماه را ریسمانی بین خودم و بندگانم قرار دادم. هرکه اعتصام به این حبل پیدا کند، به من میرسد، وصول به من پیدا میکند.» پس ماه رجب خیلی ماه مهم و عظیمی است. که انشاالله خدا توفیق قدردانی و استفاده کامل از این ماه را به همه ما عطا بفرماید.
در جلسه گذشته پیرامون اصول و فروع در عقاید، اهم و مهمها و ریز و درشتهایی که در عقاید هست صحبت کردیم و ضروریات دین را مطرح کردیم که در اعتقادات همه عقاید در یک درجه نیستند، بعضی عقاید مهماند و نداشتن آنها در حقیقت موجب ضعف در ایمان میشود. اعتقاد نداشتن به بعضی از مسائل روز قیامت ما را با مشکل مواجه میکند، ما را از دایره اسلام و ایمان که همان تشیّع است خارج میکند، اگر به بعضی چیزها معتقد نباشیم پیرو مکتب اهل بیت محسوب نمیشویم. مثلاً اگر کسی به رجعت، به شفاعت، به بداء و… معتقد نباشد از ما نیست. خصوصیات اعتقادی پیروان مکتب ما شاخصهایی دارد که یکی از اون شاخصها مثلاً اعتقاد به فلان مسئله است. و گفتیم که در سیر مباحثمان بیان میکنیم که اون ضروریات از نگاه علما و بالاخص از نگاه روایات چیست.
در این جلسه پیرامون کیفیت کسب عقاید صحبت میکنیم و ورودی هم به اهمیت اعتقادات داریم.
کیفیت کسب عقاید
راجع به کیفیت کسب عقاید دو نظر وجود دارد: ۱ـ نظر قالب و مشهور در بین علمای اسلامی و علیالخصوص علمای امامیه (شیعه دوازده امامی) این است که اصول عقاید باید با تحقیق کسب شود نه با تقلید. لا یَجوزُ التّقلید فیالعقائد. «تقلید در عقاید جایز نیست.»
در احکام سه حالت داریم:
الف) دارابودن درجه اجتهاد، یعنی شخصی این تخصص رو کسب کرده است و میتواند با تلاش و کوشش حکم خدا را استخراج کند. مثلاً خود میداند چگونه باید نماز خواند، چگونه باید روزه گرفت، چگونه باید پول پسانداز کرد و …
ب) درجه تقلید.
ج) اینکه به درجهای از علم رسیدید که مجتهد نیستید ولی مقلد هم نیستید. اصطلاحاً میگویند احتیاط میکند. که درجه بسیار سختی هم هست. لب مرزی است بین تقلید و اجتهاد. که اکثراً علما سعی میکنند یا مقلد بمانند یا به درجه اجتهاد برسند. کسی هم که به اجتهاد برسد تقلید بر او حرام میشود. بحث احکام یک بحث کاملا تخصصی و ریزی است و کشف حکم خدا در مسائل گوناگون کار هر کسی نیست. حکم تقلید هم یک حکم کاملاً عقلانی است، دینی و شرعی هم نیست. عقل به انسان دستور میدهد در هر حوزهای که تخصص ندارید سراغ متخصص بروید. شبهه مهمی که در دورهای در کشور ما از طریق افراد به ظاهر روشنفکر مطرح شد که مگر ما میمونیم که بریم تقلید کنیم؟ در صورتی که عقل به شما میگوید وقتی دردی در بدن به وجود آمد چون تخصص نداری نمیدانی به چه علت است. باید به دکتر که متخصص بیماری است مراجعه کرد. همانطور که برای بیماری به سراغ متخصص میروید درباره مسائل دینی هم باید به متخصص آن مراجعه کنید. متأسفانه دشمن خیلی دارد روی این مسئله کار میکند که تقلید کار درستی نیست و چه کسی این را گفته و این را آخوندا رواج دادند و چرا باید حرف اینها را گوش داد. در حالی که اگر کمی فکر کنیم یک موضوع کاملاً عقلانی است. در مواجهه با افرادی که اینگونه سخن میگویند باید چنین گفت: یا به شما وحی میشود و خودِ خدا میگوید که کارهایت را اینجوری انجام بده، که خوش به حال شما. یا اگر با پیامبر تماس تلفنی داری که یا رسولالله نماز صبحم را چگونه بخوانم؟ و یا با لاک میتوانم نماز بخوانم یا نه؟ که باز هم خوش به حال شما. یا نه، میخواهی خودت خدایی کنی و بگویی من دوست دارم با لاک وضو بگیرم. اگر به عشق خودت است پس بهتر است اصلاً نماز نخوانی. اگر هم واقعاً نمیدانی نظر خدا چیست باید بروی سراغ متخصص و بر حسب سلیقه مرجع تقلید انتخاب کن. البته مرجع تقلید باید باسواد باشد، نه اینکه از نظر سیاسی خود را مرجع تقلید بنامد.
اما در اصول عقاید باید از عقل استفاده کرد. باید با عقل به مهمات عقاید رسید. زیرا ۱ـ اینکه عالم یک خدا دارد (توحید) مسئله تخصصیای نیست که انسان بخواهد به متخصص رجوع کند. خدا در قرآن میفرماید:«أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ / مگر در باره خدا پدید آورنده آسمانها و زمین تردیدى هست (سوره ابراهیم، آیه ۱۰)»اگر کمی هم به خودمان و عالم نگاه کنیم، برهان نظم را ببینیم میفهمیم که خدایی وجود دارد. در زمینه نبوت هم همینطور. این خدایی که مرا تدبیر میکند نباید راه و رسم زندگی را به من بیاموزد که به سعادت برسم؟ این خدا اگر حکیم و عالم است ـ که هست ـ باید یکی را بفرستد که پیامهایش را به ما برساند. و خدا از طریق نبوت به ما پیغام میدهد. اینگونه نبوت اثبات میشود. خب حالا اگر نبی از دنیا رفت، ما چه باید بکنیم؟ برگردیم به گذشته؟ از اینجا به بعد امامت اثبات میشود.
به این ترتیب اصول اعتقادات ما با یک تحقیق ساده، با کمی سالم فکر کردن اثبات میشود و نیازی به تخصص نیست. لذا میگویند در اصول عقاید و یادگیری کلیاتِ اعتقادات (توحید، نبوت، امامت) باید تحقیق کنید و به اینها برسید. حالا ممکن است جایی اعتقادات ریز شود مثلاً بداء چیست؟ اینجا دیگر نمیگویند تقلید کنید بلکه میگویند بروید و یاد بگیرید. توضیح کاملتر اینکه: ما یک احکام داریم که میرویم و تقلید میکنیم و نمیپرسیم چرا و به چه دلیل. مثلاً میگویید نماز صبح چند رکعت است؟ میگویند دو رکعت و میگویید چشم. اما در مورد اصول عقاید اینطور نیست، باید بروید یاد بگیرید، بفهمید و قبول کنید. مثل احکام نیست که هرچه گفتند کورکورانه قبول کنیم. رجوع به متخصص عقلانی است ولی از آنجا به بعد میشود تقلید از متخصص.
عقاید را باید یاد گرفت، شنید و بعد فهمید. تفاوت کوچکی در مسائل ریز اعتقادی با احکام است. در زمینه کلیات، مثل توحید و نبوت و… باید خودتان به آنها برسید. در این زمینه می توان از کتبی مانند برهان نظم، برهان فطرت، برهان صدیقین و … بهره برد. ولی قبول این موضوع نباید مبنایش بر تقلید باشد. در احکام شما الان قبول کردید که نماز مغرب سه رکعت است، دلیل همه شما هم تقلید است .
اما در عقاید، مثلاً اگر بپرسند چرا امیرالمؤمنین حق است نمیتوان گفت چون فلانی گفت. این جواب در قیامت و شب اول قبر قابل قبول نیست. باید گفت به این دلایل میگوییم امیرالمؤمنین حق است. این نظر غالب علما است.
۲) برخی دیگر از علمای شیعه و فِرق دیگر اسلامی هم گفتهاند که میشود تقلید هم کرد. ولی باز این تقلید با تقلید کورکورانه احکام تفاوت دارد. میگویند شما باید به یقین برسید. برای مثال: شما باید یقین کنید که خدا یکی است. حالا یا خودشخص باید به این یقین برسد یا میگوید من این شخص دیگر را قبول دارم، اگر ایشان بگوید من قبول میکنم. میگویند همین کفایت میکند. پس یقین مهم است، از هر طریقی که باشد حتی تقلید.
چند سند راجع به نظریه غالب (نظریه اول)
ـ تاریخ علم کلام؛
ـ شرح زادالمسافر آشتیانی؛
ـ فرهنگ شیعه؛
ـ عقاید اسلامی در قرآن کریم مرحوم علامه عسکری؛
ـ گنجینه معارف شیعه امامیه؛
ـ مجموعه آثار شهید مطهری، جلد ۲، صفحه ۶۴ و جلد ۲۴، صفحه ۳۳۹٫
شهید مطهری علت این را مطرح کرده است و میگوید علتش آزادانه قبول کردن و کورکورانه قبول نکردن عقاید است. و این را از مزایای اسلام میداند و میگوید از خصوصیت اسلام این است که دست انسان را باز میگذارد تا خود به آن برسد. چرا؟ چون اگر شما در عقاید آزادانه انتخاب کنید وقتی به دایره احکام برسید به راحتی تقلید را قبول میکنید و دیگر چون و چرا نمیآورید.یعنی اصول اعتقادی شما را پله پله میآورد تا دستت را میگذارد در دست مرجع تقلید. مرحوم آیتالله بهجت داستانی را تعریف میکردند که: به طرف داشتند احکام یاد میدادند قبول نمیکرد. ازش پرسیدند چرا قبول نمیکنی؟ گفت اگه اولی رو بگم بله تا آخر میخواهد ادامه دهد.
ادلّه بعدی که علما میآورند قرآن است. که در قرآن هرجا بحث عقاید است تذکر میدهد که مشکل آنان که هدایت نشدند این بود که هرچه پدرشان میگفت قبول میکردند. در صورتی که در عقاید شما خودت باید به آن برسی. « وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلاَ یَهْتَدُون/ و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مىگویند نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمىکرده و به راه صواب نمىرفتهاند [باز هم در خور پیروى هستند](سوره بقره ، آیه ۱۷۰)» اگر ما هم اینگونه شیعه باشیم که هرچیز را چون فلانی گفت قبول کنیم، اسلام این را از ما نمیپذیرد. اسلام تأکید دارد که باید خود به این نتایج برسید. علت هم واضح است: اینکه اگر خودمان به عقایدمان برسیم نتیجهاش این است که به راحتی از آن دست نمیکشیم. نمیرویم مسیحی و شیطانپرست و بهایی شویم. در راه رسیدن به عقاید باید کمک گرفت، کلاس رفت ولی خودِ فرد باید بپذیرد نه اینکه چون خانوادهاش اعتقاد داشتند او هم اعتقاد بیاورد. اگر دختری با اعتقادات به این رسید که من باید چادر سر کنم، دیگر هیچ جور نمیشود این اعتقاد را از او گرفت. پس اعتقاد بر عمل تأثیر میگذارد.علت اینکه ما بعد از مدتی یک سری از اعمالمان را رها میکنیم این استکه عقایدمان را همینطوری به دست آوردیم و چون عقایدمان را خودمان کسب نکردهایم به راحتی میتوانند از ما بگیرند. حالا برای شخصی در جوانی شرایطی پیش میآید که اعتقاداتش را ازش میگیرند، شخصی دیگر در میانسالی. مثلاً از پدرت میشنوید که امام معصوم شفا میدهد. وقتی وارد دانشگاه شدید استادت میگوید اینها چرت است. تو هم میگویید استاد حتماً یک چیزی میداند که میگوید، پس حرف لغوی است.
«وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ / و چون به آنان گفته شود: به سوی آنچه خدا فرو فرستاده و به سوی پیامبر بیایید ، می گویند: آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم ما را بس است. آیا در هر حال از راه و رسم پدرانشان پیروی می کنند ، هرچند پدرانشان خود چیزی نمی دانستند و از سوی کسی نیز هدایت نشده بودند ؟ ( سوره مائده ، آیه ۱۰۴)»قرآن نظر و تأکیدش بر این است که عقاید را باید کسب کرد و یاد گرفت.
در قسمت اول (اصول عقاید) ۱ـ اگر شما ایمان اجمالی داشته باشید کفایت می کند؛مثلاً توحید شاخههای زیادی دارد، ولی در مورد جزئیات توحید یادگیری لازم است. لذا علما می گویند ایمان اجمالی برای قیامت کفایت میکند.
بطور مثال اگر از مردم بپرسید توحید ذاتی با توحید صفاتی چه فرقی دارد؟ هیچ کس نمیداند، اما همین آدم هم به بهشت میرود. همین که قبول داشته باشید خدا یکی است، همین که پیغمبر را قبول داشته باشید، همین اجمال کافیست. اما این کف قضیه است.
اما با این ایمان اجمالی در این دنیای امروزی که دشمن از همه طرف هجوم آورده جلوی انحرافات ماهواره و اینترنت نمیشود دوام آورد. باید به جهت علمی هم پُربار باشیم. مگر اینکه در موارد نادری به واسطه عمل پاک این ایمان اجمالی آنقدر در درون آدم نسوخ کرده باشد، مانند پدربزرگ مادربزرگهایمان که از جهت علمی و اعتقادی و بحث سررشتهای نداشتند اما همان ایمان اجمالیشان قوی بوده، لذا با هیچ ترفندی نمیشود ایمان و اعتقادشان را از ایشان گرفت. اما با جامعه الان ما باید برویم یاد بگیریم، کسب کنیم و آموزش ببینیم.
نتیجه که از بحث امشب حاصل می شود این است که:
ما وارد مباحث شدیم با این دیدگاه جلو برویم که «من میخواهم بپذیرم». پس سؤال کنید، برای خودتان شبهه ایجاد کنید، از این طرف و آن طرف شبهه یاد بگیرید. پرداختن به شبهات آدم را باسواد و قوی میکند. یکی از دوستان خیلی اهل علم است. از ایشان سؤال کردم چکار میکنید که خوب و با انگیزه مطالعه میکنید؟ گفت: من هر از چند گاهی که در امر مطالعه و درس و بحث کاهل میشوم میروم به دیدار بزرگان روشنفکری. بعد میبینم که ایشان چقدر برای گرفتن عقاید حقّه کار میکنند، چقدر زحمت میکشند، مدتی با ایشان نشست و برخاست میکنم بعد میبینم که من برای حضرت زهرا (س) و دینِ حضرت زهرا هیچ کاری نکردهام. آنوقت برمیگردم و با انگیزه مضاعف شروع به مطالعه میکنم. ما هم باید اینگونه نگاه بکنیم، ببینیم دشمنان ما چقدر کار میکنند، ما چقدر کار میکنیم. یکی از اساتید دانشگاه تعریف میکردند: در یکی از کلاسها جوانی که در ظاهر اصلاً به دین و مذهب نمیخورد، مانند علمای مبلّغ وهابیت که برای تبلیغ وهابیت درس خواندهاند، در ردّ حرفهای من از قرآن ادلّه میآورد!! که البته به لطف خدا جوابش را دادم. حالا اگر از یک بسیجی راجع به خدا سؤال کنی، نمیتواند جواب دهد، چه برسد به ولایت فقیه! برحسب اتفاق در این راه قرار گرفته، با کوچکترین اتفاقی از این راه برمیگردد. مانند اکبر گنجی.
اگر سر راه اینها «وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ /و از شرّ کسانی که در گرهها میدمند (سوره فلق، آیه ۴)» کسانی که میدمند در عقاید قرار بگیرد سریع حضرت زهرا (س) و دین و امیرالمؤمنین را میفروشند.
موضوع جلسه بعد: اهمیت اعتقادات در قرآن و روایات و مسائل اجتماعی.
بحث یکی از جلساتمان هم این باشد که عقایدمان وجودمان را میسازد و اثبات میکنم که طبق نظر خیلی از بزرگان اسلامی عقاید ما وجود ما را میسازند. یعنی این عقاید من است که ذات من را تغییر میدهد، عقیده غلط من باعث خلود من در جهنم میشود و بالعکس.
از آنجایی که حضرت هادی (ع) خیلی غریباند کمی راجع به ایشان و کراماتشان صحبت میکنیم.
توسل به حضرت هادی (ع)
یادمان باشد هرجا تو زندگی گره کوری پیش آمد و گیر کردیم، به اهل بیت متوسل بشویم. روزی یکی از همسایههای حضرت هادی (ع) در سامرا به نام یونس نقاش ـ که ظاهراً کارش نقشزنی روی نگین بوده ـ در حالی که دلهره زیادی داشت و به خود میلرزید به خدمت حضرت میرسد و گفت: آقا وصیت میکنم بعد از من مراقب زن و بچهام باشید، باایشان خوب برخورد کنید و … . حضرت فرمودند: چه شده که اینگونه به هم ریختی؟ گفت: موسیبن بغا ـ که به نظر میرسد فرمانروا بوده ـ نگینی به من داده بود که روی آن را نقش بزنم (یا اسمی بنویسم). نگین هم خیلی گرانبها بود و کلی هم سفارش کرده بود. وقتی خواستم روی آن کار کنم، شکست و از وسط دو تکه شد. فردا هم موعد تحویل آن است. که اگر بفهمد یا مرا ۱۰۰۰ تازیانه میزند یا میکشد. حضرت فرمودند: به منزل برو تا فردا شود. همانا چیزی نخواهی دید مگر خوبی. فردا هم با نگرانی و لرز پیش حضرت آمد و گفت: که پیک موسیبن بغا آمده که نگین را ببرد. حضرت باز فرمودند: برو که جز خیر و خوبی چیزی نمیبینی. مرد گفت: وقتی رفتم چه بگویم؟ حضرت فرمودند: شما فقط سکوت کن و بگذار او حرف بزند. مرد رفت و چند دقیقه بعد خوشحال و خندان برگشت. حضرت فرمودند: چه شد؟ مرد جواب داد: به دستور شما سکوت کردم. پیک گفت: موسی پیغام داده زنان من در باب این نگین نزاع کردند، این نگین را نصف کن که این دعوا در خانه ما پایان پذیرد. حضرت فرمودند: تو چه جواب دادی؟ مرد گفت: گفتم مرا مهلتی بده تا در این امر فکری کنم. حضرت فرمودند: جواب خوبی دادی. مسلمانی در این نیست که صاف و ساده همه چیز را بگویی، مسلمان باید زرنگ باشد و این مصداقی از «المؤمنُ کَیِّس» است.
روضه امام هادی (ع)امام هادی(ع) را بردند پیش متوکّل همانگونکه امام صادق (ع)را بردند پیش منصور لعنتالله علیه. نقل میکنند در یک روز خیلی گرم متوکّل با فتحبن خاقان (وزیرش) سوار شد و جمیع امرا و علما و سادات و اعیان در رکاب او پیاده میرفتند، منجمله امام هادی (ع). زرّاقه حاجب متوکّل (پردهدار متوکّل) میگوید من آمدم کنار حضرت هادی (ع). دیدم حضرت هم پیاده میروند و متوکل لعنتالله علیه سواره. دیدم که حال حضرت دگرگون است و از بدن مبارکشان عرق میریزد. گفتم آقا شما چرا خودتان رو به تعب میاندازید؟ حضرت فرمودند: غرض آن لعین از این کار استخفاف من است. میخواهد که من را کوچک کند. ولیکن حرمت بدن من در نزد خدا کمتر از ناقه صالح نیست. زرّاقه میگه من آمدم خانه. برای بچههایم معلمی گرفته بودم که گمان میکردم شیعه است (فضای آن زمان ایجاب میکرد که تقیه باشد). به او گفتم داستان از چه قرار است. تا تعریف کردم معلم تکانی خورد و گفت: مطمئنی؟ سوگند یاد کردم که بله خودم شنیدم. گفت مطمئن باش که سه روز دیگه متوکّل از دنیا میرود. پرسیدم: از کجا میدانی؟ گفت: برای اینکه آن حضرت دروغ نمیگوید. اگر به قرآن مراجعه کنید حقتعالی در قصه قوم صالح فرموده: « تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمْ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ ذَلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ / وقتی اینها رفتند ناقه صالح را پی کردند، صالح به ایشان گفت: سه روز زندگی کنید و باشید، بعد از سه روز عذاب خدا نازل میشود(سوره هود، آیه ۶۵)» معلم گفت: مطمئن باش با این جملهای که حضرت فرمودند (بدن من نزد خدا کمتر از ناقه صالح نیست) سه روز دیگر متوکّل از دنیا میرود. و همین اتفاق هم افتاد. گفت: سه روز بعد منتصر پسر متوکّل و عدهای دیگر او را کشتند و پارهپاره کردند و زمین را از شرش نجات دادند.
ریختن مأموران به خانه امام هادی (ع)
بحث دیگر ریختن مأموران به خانه امام هادی است. باز همانطور که حضرت امام صادق u غریبانه وارد خانهاش شدند، اینجا هم به همان صورت، نردبان گذاشتند و برای غارت بدون اجازه وارد منزل امام هادی u شدند. راوی میگوید: من نردبان گذاشتم رفتم داخل ولی وارد که شدم در خانه در تاریکی شب راه را گم کردم. دیدم خودِ حضرت صدا زدند: صبر کن تا برایت شمع بیاورم. و دوباره فرمودند: برو هرچه میخواهی جمع کن و برای امیرت ببر (چون میدانستند مأمور است و معذور). که میگوید گشتیم و چیز خاصی پیدا نکردیم جز کیسهای از پول که روش مهر مادر متوکّل بود. شمشیری هم بود. اینها را برداشتیم و بردیم پیش متوکّل. متوکّل مادرش را صدا زد که بفهمد ماجرا از چه قرار است. مادر متوکّل گفت: در زمانهای گذشته تو مریض بودی و من نذر کرده بودم که اگر عافیت پیدا کنی ده هزار دینار برای پسر پیغمبر بفرستم. و این همان ده هزار دیناری است که من فرستادم و هنوز آقا درش را باز نکرده. که بعد متوکّل منقلب شد و مقداری دیگر هم پول گذاشت و پس فرستاد. ولی دشمنیشان ادامه داشت.
داستان برکهالسّباع
داستان دیگری هم هست به نام « برکهالسّباع » که خیلی عجیب است. فضایی بود که به حالت برکه درست کرده بودند که محل نگهداری شیر و گرگ و ببر و… بود. برای اینکه امام هادی (ع) را اذیت بکنند، ایشان را فرستادند داخل برکهالسّباع. به این خیال که حضرت بترسند یا حیوانات حمله بکنند و آسیبی به حضرت برسانند. حضرت وقتی وارد شدند شروع کردند به نماز خواندن. درندهها دور امام هادی (ع) میگشتند و از روی تذلّل صورتشان را کف پای امام هادی (ع) میگذاشتند. ناگهان اطرافیان متوکّل گفتند: تو رو خدا زود حضرت را از اینجا بیرون بیار، ما خواستیم ایشان را ضایع کنیم ولی الان اعتقاد مردم نسبت به ایشان خیلی بیشتر میشود.
روایت است که مثل امشب و فردا امام حسن عسکری u بسیار گریه کردند و در فراغ پدر گریبان چاک کردند. عدهای از متعصّبان میگفتند که آقا شایسته نیست شما در فراق پدر گریبان چاک کنید و حضرت چنین جواب دادند که: چه میگویید! موسی و هارون هم برادر بودند ولی موسی هم که پیامبر بود در فراق برادرش گریبان چاک کرد.